چو روز اسعد از این چرخ دیرسال فرورفت
ز چرخ ناله وا اسعداه زود برآمد.
خاقانی.
جهان پادشا چون شود دیرسال پرستنده را زو بگیرد ملال.
نظامی.
بفرمود آن آتش دیرسال بکشتند و کردند یکسر زگال.
نظامی.
- از دیرسال ؛ از سالها پیش. از سالهای گذشته و دور. از سالهای بسیار : بدو گفت موبد که از پورزال
سخن هست بسیار از دیرسال.
فردوسی.
- پرده دیرسال ؛ کنایه از آسمان. ( برهان ): ز نیرنگ این پرده دیرسال
خیالی شدم چون نبازم خیال.
نظامی.
- دیر سالها ؛ سالهای بسیار. روزگارها : و آن حال تاریخی است چنانکه دیر سالها مدروس نگردد. ( تاریخ بیهقی ص 72 ).|| ( اِ مرکب ) ( پرده ٔ... )، نام پرده ای است ازپرده های موسیقی. ( یادداشت مؤلف ). ( برهان ) :
مغنی درین پرده دیرسال
نوایی برانگیز و با او بنال.
نظامی.