دیرسال

لغت نامه دهخدا

دیرسال. ( ص مرکب ) سالخورده. کهن. دیرساله. کنایه از معمر و کلان سال. دیرینه دور. دیرینه بود و دیرینه روز. ( آنندراج ). کهن سال. کهنه. قدیم :
چو روز اسعد از این چرخ دیرسال فرورفت
ز چرخ ناله وا اسعداه زود برآمد.
خاقانی.
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال.
نظامی.
بفرمود آن آتش دیرسال
بکشتند و کردند یکسر زگال.
نظامی.
- از دیرسال ؛ از سالها پیش. از سالهای گذشته و دور. از سالهای بسیار :
بدو گفت موبد که از پورزال
سخن هست بسیار از دیرسال.
فردوسی.
- پرده دیرسال ؛ کنایه از آسمان. ( برهان ):
ز نیرنگ این پرده دیرسال
خیالی شدم چون نبازم خیال.
نظامی.
- دیر سالها ؛ سالهای بسیار. روزگارها : و آن حال تاریخی است چنانکه دیر سالها مدروس نگردد. ( تاریخ بیهقی ص 72 ).
|| ( اِ مرکب ) ( پرده ٔ... )، نام پرده ای است ازپرده های موسیقی. ( یادداشت مؤلف ). ( برهان ) :
مغنی درین پرده دیرسال
نوایی برانگیز و با او بنال.
نظامی.

فرهنگ فارسی

کهنه، کهن، کهنسال
( اسم ) پرده ایست از موسیقی .

فرهنگ عمید

۱. کهنه.
۲. کهن، کهن سال.

پیشنهاد کاربران

بپرس