دیرا دیر

لغت نامه دهخدا

دیرادیر. ( ق مرکب ) دیردیر. دیربدیر. مقابل زود بزود. ( یادداشت مؤلف ) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباترو نیکوتر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بدین سبب مباشرت کمتر و دیرادیر باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

دیر دیر . دیر بدیر .

واژه نامه بختیاریکا

دورادور؛ از دور

پیشنهاد کاربران

بپرس