دیر و زود

لغت نامه دهخدا

دیر و زود. [ رُ ] ( ق مرکب )در زمان نزدیک یا دور. سرانجام. عاقبت :
گفتی که دیر و زودبحالت نظر کنم
آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی.
سعدی.
دیر و زود این شخص و شکل نازنین
خاک خواهد گشتن و خاکش غبار.
سعدی.
گر ترا کامی برآید دیر و زود از وصل ما
بعد از آن نامت به رسوایی در آید ننگ نیست.
سعدی.
بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند
کزوی به دیر و زود نباشد تحولی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

در زمان نزدیک یا دور .

پیشنهاد کاربران

دیر و زود. دیرش و زودش ودیرشیت و زودشیت. دیرشگری و زودشگری. دیرِ شا و زودِشا. دیرشاییت و زودشاییت. دیرشی وزودشی. دیرشان و زودشان. دیرشاهش و زودشاهش. دیرشاهی وزودشاهی. دیرشاهیت و زودشاهیت. دیرشاهیگری و زودشاهیگری.