دیر دیر

لغت نامه دهخدا

دیردیر. ( ق مرکب ) دیرادیر. دیربدیر. با فاصله زمانی. هر از چندی : حکیمان دیردیر خوردند و عباد نیم سیر. ( سعدی ).
معشوقه که دیردیر بینند
آخر کم از آنکه سیر بینند.
سعدی.

فرهنگ فارسی

دیرا دیر . دیر بدیر .

پیشنهاد کاربران

دیرادیر. ( ق مرکب ) دیردیر. دیربدیر. مقابل زود بزود. ( یادداشت مؤلف ) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباترو نیکوتر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . بدین سبب مباشرت کمتر و دیرادیر باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .

بپرس