دیر خواب

لغت نامه دهخدا

دیرخواب. [ خوا / خا ] ( نف مرکب ) که دیر بخوابد. که شب زنده دار باشد :
دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان وکش خرام و پاکزاد و نیکخوی.
منوچهری.

فرهنگ فارسی

که دیر بخوابد .

پیشنهاد کاربران

گران خسب. [ گ ِ خ ُ ] ( نف مرکب ) دیر بخواب رو. دیررونده به خواب :
صبح گران خسب سبک خیز شد
دشنه به دست از پی خونریز شد.
نظامی.
دیر خواب: آنکه بسیار خوابد.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۷۴ ) .

بپرس