دیر جوش

/dirjuS/

لغت نامه دهخدا

دیرجوش. ( نف مرکب ) دیگ یا سماورو مانند آن که به جوش آمدن مایع مظروف آن دیری بکشد. آنکه دیر به جوش آید. که دیر حرارت در آن تأثیر کند. ( یادداشت مؤلف ). || آنکه دیر به معاشرت و مصاحبت کسان میل کند. آنکه دیر الفت و دوستی گیرد با دیگران. آنکه دیر به دوستی کسان و گستاخی با کسان درآید. که دیر با کسان دوست و یگانه شود. که دیرانس و الفت و دوستی آرد. که زود با کسان دوستی نپیوندد. آدمی که دیر انس و الفت و یگانگی پذیرد. آنکه دیر مأنوس و مألوف شود با کسان. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

دیگ یا سماور و مانند آن که بجوش آمدن مایع مظروف آن دیری بکشد .

پیشنهاد کاربران

دیر جوش: [عامیانه، اصطلاح] آن که دیر الفت و دوستی پیدا می کند.
دیر پیوند

بپرس