یکی دیدبان آمد از دیدگاه
سخن گفت با او ز ایران سپاه.
فردوسی.
سر شاه ترکان از آن دیدگاه بینداخت باید به پیش سپاه.
فردوسی.
بزاری خروش آمد از دیدگاه که شد کار گردان ایران تباه.
فردوسی.
خروشی بلند آمد از دیدگاه بسهراب بنمود کآمد سپاه.
فردوسی.
خروشان و جوشان بدان دیدگاه که تا گرد بیژن برآمد ز راه.
فردوسی.
بر آن موضع دیدگاهها ساختند که پیوسته دیدبان مسلمان آن طرف نگاه میدارد. ( راحةالصدور راوندی ).|| چشم. ( یادداشت مؤلف ) :
آن پری و دیو می بیند شبیه
نیست اندر دیدگاه هر دو پیه.
مولوی.
|| منظره. چشم انداز.