دیده ور شدن. [دی دَ / دِ وَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) واقف شدن. مطلع گشتن. بینا گشتن. اطلاع یافتن. اطلاع. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ) ( المصادر ) ( تاج المصادر بیهقی ). عثر. عثور. ( تاج المصادر ) ( ترجمان القرآن ) ( دهار ). التقاط؛ آگاه و دیده ور شدن به چیزی بی جستجو. ( منتهی الارب ). - دیده ور شدن بر کسی ؛ اوفی علیه ، اشرف علیه. ( زمخشری ) : من چشم ازو چگونه توانم نگاهداشت کاول نظر بدیدن او دیده ور شدم.
سعدی.
پدرت مرد و با خبر نشدی مادرت رفت و دیده ور نشدی.
اوحدی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - نظر انداختن ( چنانکه باید ) . ۲ - درک کردن اطلاع یافتن .