دیده بانی

/didebAni/

مترادف دیده بانی: پاسداری، دیدبانی، دیده وری، کشیک، مراقبت

معنی انگلیسی:
look-out, observation, watch

لغت نامه دهخدا

دیده بانی. [ دی دَ ] ( حامص مرکب ) دیدبانی. عمل و شغل دیده بان. کار دیده بان :
چرا از دیو جستم مهربانی
چرا از کور جستم دیده بانی.
( ویس و رامین ).
چه آن کز او بیوسد مهربانی
چه آن کز کور جوید دیده بانی.
( ویس و رامین ).
دیده بانی مجو، ز دیده کور
آب شیرین نزاید از گل شور.
مکتبی.
اگر چشمان نکردی دیده بونی
چه دونی دل که خوبان در کجابی.
باباطاهر.
- امثال :
از کور دیده بانی نیاید.

فرهنگ فارسی

عمل و شغل دیده بان

جدول کلمات

مراقبت

مترادف ها

monitoring (اسم)
دیده بانی

پیشنهاد کاربران

بپرس