فرهنگ اسم ها
معنی: آنچه دیده شده است، ( مجاز ) چشم، نگاه، نظر، دید
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
بپرداخت و بگشاد راز از نهفت
همه دیده با شهریاران بگفت.
فردوسی.
این طبیبان را نیز داروهاست... و تجارب پسندیده چه دیده و چه از کتب خوانده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100 ).از دیده بر شنوده گوا باید
ورنه همینت رنجه کند سودا.
ناصرخسرو.
مکن باور سخنهای شنیده شنیده کی بود مانند دیده.
ناصرخسرو.
عقل داند بعقل باز شتافت دیده را جز بدیده نتوان یافت.
سنائی.
از او هرچه بگفتند از کم و بیش نشانی داده اند از دیده خویش.
شبستری.
کی بود خود دیده مانند شنود.مولوی.
ای دل بکام خویش جهان را تو دیده گیر.سعدی.
دگر دیده نادیده انگاشتم.سعدی.
این کلمه گاه با کلمات دیگر ترکیب شود و صفت مرکب سازد: آب دیده ؛ آب ندیده ( کرباس... ) باران دیده. بالان دیده ( گرگ ). بیم دیده. باکدیده. پرخاش دیده. جفادیده. جنگ دیده. جهاندیده. خم دیده. خواب دیده یا خواب نادیده ( کودک نابالغ ). خون دیده. داغدیده. درددیده. دنیادیده. دنیاندیده. دیودیده.رزم دیده. رنج دیده. زوردیده. زه دیده. ستمدیده. سختی دیده. شوریده. غمدیده. کاردیده. کوتاه دیده. محنت دیده.مصیبت دیده. نازدیده. واقعه دیده. ( یادداشت مؤلف ).- دیده جهان ؛ جهاندیده :
به هفتم چو بنشست گفت ای مهان
خردمند و بیدار و دیده جهان.
فردوسی.
و رجوع به جهاندیده شود.- دیده و دانسته ؛ قصداً و عمداً و بالقصد. ( آنندراج ). دستی. بعمد.
- دیده و شناخته ؛ کنایه از مطلع و واقف بر امور: البته او که دیده و شناخته است برای اینکار ترجیح دارد. ( یادداشت مؤلف ).
|| مجرب. آزموده :
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری.
فردوسی.
دیده. [ دی دَ / دِ ] ( اِ ) چشم. ( برهان ) ( جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست. ( یادداشت مؤلف ). ج ، دیدگان. صاحب آنندراج گوید گستاخ ، پریشان نظر، دیدارجوی ، خونخوار، جویبار، خونابه چکان ، آتش چکان ، خون فشان ، خونابه فشان ، گریبان ، زاری ، انجم فشان ، حسرت فشان ، حسرت کش ، پرحسرت ، گوهرفشان ، دریانژاد، دولابی ، نمناک ، حیران ، حیرت زده ، حیرت خیز، شرربار، غلطبین ، گرم ، شرم گین ، شرم ناک ، پوشیده ، بینا، گشاده ، روشن ، جوهرشناس ، عبرت پذیر، پاک بیدار، شب بیدار، شب زنده دار، سودار، از صفات و کره عنبر، لوح ورق ، جوی ، حباب ،مرغ و زاغ از تشبیهات اوست. ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) روئ یت شده نگاه کرده شده منظور . ۲ - دید بان . ۳ - ( اسم ) چشم عین جمع دیدگان . ۴ - مردمک چشم . ۵ - نگاه نظر .
چشم . قسمی از چشم که بدان بینند .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم.
۳. (اسم ) [قدیمی، مجاز] چشم.
مترادف ها
بینایی، دهانه، کاراگاه، باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
به کاربر سرور
شاید روزی زبان شناسی بتواند ثابت کند که چند خانواده زبانی ( مثلا ترکی یا هندواروپایی یا. . . ) باهم در یک گهواره رشد و نمو کردند و سپس از هم جدا و پراکنده شدند.
اینجا بحث نه فقط خانواده، که ابرخانواده های زبانی پیش میاید که هنوز جای ستیز فراوان دارد و از حوصله این گفتار بیرون است.
... [مشاهده متن کامل]
ولی اساسا اینکه "همه هندواروپایی ترکی است" یا وارونش چیزی جز سفسطه نیست.
شاید روزی زبان شناسی بتواند ثابت کند که چند خانواده زبانی ( مثلا ترکی یا هندواروپایی یا. . . ) باهم در یک گهواره رشد و نمو کردند و سپس از هم جدا و پراکنده شدند.
اینجا بحث نه فقط خانواده، که ابرخانواده های زبانی پیش میاید که هنوز جای ستیز فراوان دارد و از حوصله این گفتار بیرون است.
... [مشاهده متن کامل]
ولی اساسا اینکه "همه هندواروپایی ترکی است" یا وارونش چیزی جز سفسطه نیست.
این متن ببشتر به دلم نشست گفتم
باهاتون در میان بزارم
چون حدود یه ساعت روش تمرکز کردم
تحقیق کردم
چون یه چیزی رو خوب میدونم
بحث هندو اروپایی بدون تورک بی معنیست
darś ( هندو اروپایی ) تخیلات
... [مشاهده متن کامل]
Goruş تورکی
maš سومری
به نظرتون شبیهن🤔
dṛś / goruş
ببین، ملاقات کن
dṛṣṭi / goruşdi
دیده شد ، ملاقات کرد
darshan / goruşan
کسی که دیده میشود
باهاتون در میان بزارم
چون حدود یه ساعت روش تمرکز کردم
تحقیق کردم
چون یه چیزی رو خوب میدونم
بحث هندو اروپایی بدون تورک بی معنیست
darś ( هندو اروپایی ) تخیلات
... [مشاهده متن کامل]
Goruş تورکی
maš سومری
به نظرتون شبیهن🤔
dṛś / goruş
ببین، ملاقات کن
dṛṣṭi / goruşdi
دیده شد ، ملاقات کرد
darshan / goruşan
کسی که دیده میشود
به کاربر سرور
واژه دیدن، بین، وین ریشه هندواروپایی دارند از ریشه vid در اوستایی و لاتین هستند.
جمله معروفی از ژولیوس سزار است به زبان لاتین که می گوید.
Vini vidi vici
ترجمه اش میشود : آمدم، دیدم، گشودم
... [مشاهده متن کامل]
همچنین واژه video یا ویدیو از این ریشه هندواروپایی میباشد.
جالب است بدانید video یک واژه فرانسوی است ( خود فرانسه فرزند لاتین است ) که در اصل یک جمله است! به معنی ( من ) دیدم یا میبینم
و ارتباطی به زبان شیرین ترکی ندارد
هم ارزهای این واژه در دیگر زبان های هندواروپایی از جمله سنسکریت هم هست که بررسی این هم ارزی ها خارج از حوصله این پیام است.
واژه دیدن، بین، وین ریشه هندواروپایی دارند از ریشه vid در اوستایی و لاتین هستند.
جمله معروفی از ژولیوس سزار است به زبان لاتین که می گوید.
ترجمه اش میشود : آمدم، دیدم، گشودم
... [مشاهده متن کامل]
همچنین واژه video یا ویدیو از این ریشه هندواروپایی میباشد.
جالب است بدانید video یک واژه فرانسوی است ( خود فرانسه فرزند لاتین است ) که در اصل یک جمله است! به معنی ( من ) دیدم یا میبینم
و ارتباطی به زبان شیرین ترکی ندارد
هم ارزهای این واژه در دیگر زبان های هندواروپایی از جمله سنسکریت هم هست که بررسی این هم ارزی ها خارج از حوصله این پیام است.
💢دیدن
❌دیدن از کلمه تورکی دی ساخته شده
یعنی اصل واژه دید نیست
دی هست
🥰 د و دن و دم وندهای تورکی هستن
❤ما تو تورکی پسوند دی داریم
مثل کلمات
اوردادی
بوردادی
گوردادی و . . .
... [مشاهده متن کامل]
❌دی در آخر کلمات تورکی
معنی مشاهده کردن ( دیدن ) رو میده
❤مثلا وقتی میگیم
گوردادی
یعنی من مشاهده کردم که تو گور بود
یا
❤پولون بوردادی
یعنی من مشاهده کردم که پولت
اینجاست
✅اینم از واژه تورکی دید و دیدم و دیدن
⚠️واژه بین / بینش هم
دو تا واژه نو هستن
که هیچ ربطی به باستان ندارن😉
❌دیدن از کلمه تورکی دی ساخته شده
یعنی اصل واژه دید نیست
دی هست
🥰 د و دن و دم وندهای تورکی هستن
❤ما تو تورکی پسوند دی داریم
مثل کلمات
اوردادی
بوردادی
گوردادی و . . .
... [مشاهده متن کامل]
❌دی در آخر کلمات تورکی
معنی مشاهده کردن ( دیدن ) رو میده
❤مثلا وقتی میگیم
گوردادی
یعنی من مشاهده کردم که تو گور بود
یا
❤پولون بوردادی
یعنی من مشاهده کردم که پولت
اینجاست
✅اینم از واژه تورکی دید و دیدم و دیدن
⚠️واژه بین / بینش هم
دو تا واژه نو هستن
که هیچ ربطی به باستان ندارن😉
چشم، دیده شده، نظر، مشاهده شده
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی دیده از ریشه ی واژه ی دیدن فارسی هست




واژه ی دیده از ریشه ی واژه ی دیدن فارسی هست




خانه تصویر. [ ن َ / ن ِ ی ِ ت َص ْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم. دیدگانی. جایی که صورتها در آن نقش بندد :
بی ساخته چون اصل خود آید بنظرها
چون حسن تو در خانه تصویر برآید.
میرصیدی ( از آنندراج ) .
بی ساخته چون اصل خود آید بنظرها
چون حسن تو در خانه تصویر برآید.
میرصیدی ( از آنندراج ) .
بصر
بینش . در اینجا به معنی دیده / چشم به کار رفته است .
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
حافظ
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
حافظ
نگاه کرده
دیده= چشم نگاه
نگاه. نظر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)