دیدنی کردن. [ دی دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دیدن کردن. بازدید. دید و وادید. دیدن. ( از آنندراج ) : بشب جمعه کنم دیدنی دختر رززآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.اختر یزدی.