چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.
منوچهری.
|| ( ص نسبی ) صاحب منظر : وستی پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هارون بود و دیداری تر. ( تاریخ بیهقی ). مردی دیداری و کافی است اما... بسته کار است. ( تاریخ بیهقی ). || مرئی. ( التفهیم چ جلال همایی ص 124 ). مشهود. آشکار. پیدا. نمودار : مردم ز راه علم شود مردم
نه زین تن مصور دیداری.
ناصرخسرو.
همچولعلم جگری پر خونست عکسش اینک ز رخم دیداری.
کمال اسماعیل.
|| توری. تور. کلوته. شبکه. جامه مشبک. جامه که اشیاء واقعدر پشت آن را بعلت سوراخهای خرد که در آن است توان دید. ( یادداشت مؤلف ) : آنچه زر نقد بود درکیس های حریر سرخ و سبز و سیمها در کیس های زرد دیداری. ( تاریخ بیهقی ). و سقلاطون و ملحم و دیبای رومی و ترکی و دیداری. ( تاریخ بیهقی ). || در اصطلاح بانک. چیزی که در هنگام دیدن باید انجام گیرد.- سند دیداری ؛ سندی است که در هنگام دیدن باید پول آن پرداخته شود. ( عندالرؤیة ).