اگر با سیاوش کند شاه جنگ
چو دیبه شود روی گیتی برنگ.
فردوسی.
در گنج دینار و پر مایه تاج همان جامه دیبه وتخت عاج.
فردوسی.
هوا خوشگوار و زمین خوبرنگ ز دیبه زمینش چو پشت پلنگ.
فردوسی.
بدان را ز بد دست کوته کنم زمین را بخون رنگ دیبه کنم.
فردوسی.
چو دیبهی که برنگ پرند هندی تیغزبرجدینش پود و زمردینش تار.
عنصری.
بین که دیباباف رومی در میان کارگاه دیبهی دارد بکار اندر، برنگ بادرنگ.
منوچهری.
نار ماند به یکی سفرگک دیباآستردیبه زرد، ابره آن حمرا.
منوچهری.
از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبه قرقوبی وز نافه تاتاری.
منوچهری.
پنج دیبای ملون بر تنش باز جسته دامن هر دیبهی.
منوچهری.
گر چنو یک صیرفی بودی و بزازی یکی دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
منوچهری.
هم از دیبه و جامه گونه گون به ایران همه هست از ایدر فزون.
اسدی.
زانکه با زشتروی دیبه و خزگرچه خوبست خوب ننماید.
ناصرخسرو.
فرق کن فرق کن خداونداگوهر از سنگ و دیبه از کرباس.
مسعودسعد.
عنصری از خسرو غازی شه زابل بشعرپیل وار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام.
سوزنی.
حال مقلوب شد که بر تن دهرابره کرباس و دیبه آستر است.
خاقانی.
- دیبه ازرق ؛ دیبای ازرق. دیبای کبود : بلبل هم طبع فرزدق شده ست
سوسن در دیبه ازرق شده ست.
منوچهری.
- دیبه چین ؛دیبای چین : در ایوانها گاه زرین نهاد
فرازش همه دیبه چین نهاد.
فردوسی.
همه طنجه از شادی آذین زدندبه ره کله از دیبه چین زدند.
اسدی.
- دیبه خسروانی ؛ دیبای خسروانی : همه دیبه خسروانی بباغ
بگسترد و شد بوستان چون چراغ.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...