نقشبندیست کنون ابر بهار ای عجبی
که به دیباجی او روی زمین دیباج است.
مسعودسعد.
الاّ از آن لعاب که منسوج کلک تست دیباجی قضا نکند پود و تار ملک.
انوری.
تخم پیله است آن به دیباجی سپارزعفران است آن به حلوایی فرست.
خاقانی.
دیباجی. ( اِخ ) لقب ابن المطرف. ( انساب سمعانی ).
دیباجی. ( اِخ ) ابوالطیب محمدبن جعفربن المهلب. نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است. ( از تاج العروس ).
دیباجی. ( اِخ ) شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامه اسدی به شاهد آمده است. ( یادداشت مؤلف ):
بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی بندر شاریان .
دیباجی.
رجوع به ماده بعد شود.