دیبا

/dibA/

مترادف دیبا: ابریشمی، پرند، پرنیان، حریر، دیباج

معنی انگلیسی:
fine silk or brocade, introduction

فرهنگ اسم ها

اسم: دیبا (دختر) (فارسی) (تلفظ: dibā) (فارسی: ديبا) (انگلیسی: diba)
معنی: نام نوعی پارچه ابریشمی رنگین، ( = دیباه ) ( در قدیم ) نوعی پارچه ی ابریشمی معمولاً رنگین، نوعی پارچه ابریشمی معمولاً رنگین
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

دیبا. ( اِ ) قماشی باشد از حریر الوان. ( برهان ). قماشی است ابریشمین در نهایت نفاست. ( برهان ذیل طراز ). و دیبه حریر نیک و دیباج معرب آن است. ( انجمن آرا ). حریر نیک. ( آنندراج ). نوعی از جامه ابریشمی و منقش باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). جامه ابریشمین ،دیباه و دیبه نیز گویندش. تعریبش دیباج و تازیش حریربود. ( شرفنامه منیری ). در معیار آمده است که دیباج معرب دیبا است وادی شیر نیز بر همین رأی رفته و گفته دیبا در فارسی مرکب از «دیو + باف » است. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 140 ). دیبه. حریر تنک. دیباج معرب آن است. ( رشیدی ). دیباج. ( دهار )؛ سندس ، دیبای تنک.( دهار ) ( لغتنامه مقامات حریری ): دمقس ؛ ابریشم یا ریسمان پیله که نوعی از ابریشم ردی است یا دیبا یا کتان. ( منتهی الارب ). استبرق ؛ دیبائی ستبر است سندس و برنون دیبائی تنک است. ( یادداشت مؤلف ) :
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست.
رودکی.
خرامیدن کبک بینی بشخ
تو گویی ز دیبا فکنده ست نخ.
ابوشکور.
ایذه شهری است [ به خوزستان ]... و از وی دیباهای بسیار خیزد و دیباهای پرده مکه آنجا کنند. ( حدود العالم ) و از این ناحیت [ چین ] زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوخیر چینی و دیبا و غضاره و دارچینی. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 60 ). و از وی [ ازروم ] جامه دیبا و سندس و میسانی و طنفسه و جوراب و شلواربندهای با قیمت خیزد. ( حدود العالم ).
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا .
کسائی.
بپوشند از ایشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از بر سر کلاه.
جهان گفتی از داددیباشده ست
شهنشاه بر گاه زیبا شده ست.
فردوسی.
بدیبا و گوهر بیاراسته
بسان بهشتی پر از خواسته.
فردوسی.
یکی خانه او را بیاراستند
بدیبا و خوالیگران خواستند.
فردوسی.
ز دیبای پر مایه و پرنیان
بر آن گونه گشت اختر کاویان.
فردوسی.
زمین را بدیبا بیاراستند
نشستند بر خوان و می خواستند.
فردوسی.
ز دیبا نه برداشتی دوش و یال
مگر چهر گلنار دیدی بفال.
فردوسی.
زین مثل حال من نگشت و نتافت
که کسی شال جست و دیبا یافت.
عنصری.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( حاجی میرزا ) نصرالله خان ناصرالسلطنه ( ف. تهران ۱۳۱۲ ه. ش ./۱۳۵۲ ه. ق . ) از رجال اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی .
نوعی ازپارچه ابریشمی، پارچه ابریشمی رنگین
( اسم ) ۱ - نوعی پارچه ابریشمین رنگین ۲ - دیدار زیبا روی صورت جمیل . یا دیبای پخته در پخته دیبایی که هیچ یک از تار و پودش خام نباشد .

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) پارچة ابریشمی رنگین .

فرهنگ عمید

نوعی پارچۀ ابریشمی، پارچۀ ابریشمی رنگین.
* دیبای مشجر: [قدیمی] دیبایی که بر آن نقش درخت باشد.

پیشنهاد کاربران

واژه دیبا
معادل ابجد 17
تعداد حروف 4
تلفظ dibā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dēpāk] ‹دیباه، دیبه› [قدیمی]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی dibA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی به پهلوی
واژگان مترادف و متضاد
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید

دیبادیبادیبادیبادیبا
دیبا
لطا ایم بچه هاتون رو دیبا بزارید
اسم منم دیبا هستش
عزیزم اسم دخترتون بزار دیبا
به معنی پارچه ابریشم هست
اگه اسمت دیبا لایک کن
پرند= ساتن یا اطلس
پرنیان =مخمل
دیبا=حریر
و ابریشم =ابریسم
دیبا، بع معنی دیدار خوبان، دیدار با خوبان
تبیین کلمه ی دیبا در متن زیر تحلیل و توضیح داده شده است ؛
دیپلم ؛ منشعب از کلمه ی دیب و دیبا شدن.
به مفهوم دیپ شدن و دیبا شدن در مسائل
به مفهوم پرداختن به عمق مسائل و آداب و رسوم را به صورت علمی و کلاسیک عمیق شدن و یاد گرفتن.
...
[مشاهده متن کامل]

به مفهوم عمق پیدا کردن و عمیق شدن در مسائل.
در زبان انگلیسی با نگارش deep در حال استفاده می باشد.
کلمه ی دیپلماسی نیز تحت عنوان پرداختن به عمق مسائل و رعایت آداب حکومت داری در حال استفاده است.
دیبا: با توجه به قانون چرخش حروف در کلمات و خاصیت لاتین بودن زبان که همچون ملات در مَلّاته در غالب یا پاتیل کلمات در حال لت خوردن و متلاطم شدن برای ایجاد مفاهیم جدید هست کلمه دیبا یعنی محصولی یا شخصیتی که بر مبنای یک آدابی شکل گرفته باشد و آباد شده باشد گویند. در مورد اشیا معمولا در مورد پارچه ابریشمین که با طرح و نقش های بسیار زیبا و جنس مرغوب بافته می شد می گفتند اما در مورد شخصیت ها به کسانی اطلاق می شود که آداب دان و ادیب و مبادی آداب هستند و با رعایت آن آداب و قوانین به مخزن علم ابدی دست پیدا می کنند. مَنِش انسانهای ادیب و دیبا نیز تدبیر نمودن در امور و به کار بستن آن در عالم واقعیت هست. در کل ریشه و مصدر یا بن واژه این کلمه ادب می باشد. مترادف موازی و مفهومی این کلمه قانون می باشد. اصطلاحاً یک جمله ای در عالم ارتباطات کلامی زیاد استفاده می شود با این مضمون که هر کاری یا شغلی یک آدابی داره، قانونی داره که تا آن آداب و قوانین رعایت نشود فلسفه وجودی آن کار یا شغل ایجاد نمی گردد. زنجیره ی ریشه ای این کلمه این جمله رو به ما انسانها می گه؛ مبادی آداب بودن به آباد شدن منتهی می شود. در کل اگر به صورت خیلی خلاصه تعریفی از کلمه دیبا داشته باشیم یعنی عمیق یعنی مبادی آداب یعنی آباد کننده. یعنی رعایت شیوه و اصول هر کاری که پشتوانه فکری عمیقی داشته باشد و با تکرار آن شیوه و اصول و آداب به کرامت و کریم شدن منتهی می گردد.
اگر هم رد کلمه دیبا رو در زبان انگلیسی بزنیم به دو کلمه deep و depth و دیپلم خواهیم رسید به مفهوم عمیق و دارای عمق.
کلماتی که مرتبط با کلمه دیبا می باشد و جریان مفاهیم رو در مورد این کلمه در درون خودشان به ما نشان می دهند کلماتی از قبیل؛ دیبا، ادب، ادیب، دیپلم ، آداب، مبادی، آباد، بودا، بودن، ابدال.
کلمه دیبا در واقع اهمیت علم و دانش و دانایی و به کار بستن علوم درجهت آبادی را خیلی به بیننده القا می کند.
دیو به مفهوم رشد یافته. مثل دیوان حافظ یا دیوان عالی کشور البته با نگارش اصیل تر این کلمه دیبان حافظ و دیبان عالی کشور صحیح تر می باشد. دیوا مرتبط با کلمه ی دیبا به مفهوم دارای عمق و پر بودن از چیزی. از کلمه ی دیبا در زبان انگلیسی با نام deep در حال استفاده می باشد. از زاویه قوانین ایجاد کلمات، کلمه ی ادب و آداب و آباد و ابد نیز همین مفهوم را در خود دارند. بر همین مبنا و برداشت از مفهوم کلمه ی دیو، در راستای ریشه ی این کلمه، به شخص مداوا کننده و داوود و دوا دهنده نیز قابل برداشت است. یعنی شخص دیوا و داوود شخصی هست مبادی آداب می باشد و بر مبنای یک آداب و رسوم ذاتی و حقیقی، مداوا و دیبایی ایجاد می کند.
کلماتی که از دیپ در جایگاه های کاربردی مختلف برای ساخت کلمات انشعاب می یابد عبارتند از دَب دُب داب دوب دیب.
مثلاً کلمه ی دَبّه به مفهوم ظرفی که دارای عمق بیشتری نسبت به مابقی ظروف باشد.
یا کلمه ی دُبُر قابل تبدیل به دُبُل که به مقعد و کون و باسن ترجمه و برگردان شده است به مفهوم عضوی که دارای عمق باشد معنا و مفهوم دارد.
یا کلمه ی دبیر و مدبر و تدبیر که در جایگاه علمی و فکری کاربرد خودش را دارد.
کلمه ی دابه الارض به مفهوم زمین دارای عمق زیاد. مرتبط با کلماتی مثل دابگان و دابغان به مفهوم مکان پست و دارای عمق زیاد
یا اصطلاح تُپ تُپ کردن در هنگام ضربه زدن به چیزی که توخالی و دارای عمق باشد.
یا اصطلاح ادبار به مفهوم گذشتگان ، ریشه ، پشت ، اجداد. در قرآن اصطلاح ادبار النجوم به معنی ستارگان ناپدید شده.
یا کلمه ی دوبا قابل تبدیل به کلمه ی طوبا به معنی درخت ریشه دار

اسم دخترمو دیبا گذاشتم
دیبا = ابریشم وحریر ، لطیف
نمیدونم دقیقا به چه معناست.
میخاستم اسم دخترمو دیبا بگذارم فقط موندم اگر کسی ازم پرسید چی بگم لطفا راهنمای کنید.
دیبا:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دیبا" می نویسد : ( ( دیبا در در پهلوی در ریخت دپاگ dēpāg بکار می رفته است ) ) که ریخت تازیکانه ی آن ، دیباج ، در " دیباجی " به معنی دیبا فروش
( ( در و دشت برسان دیبا شدی
...
[مشاهده متن کامل]

یکی تخت پیروزه پیدا شدی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )
امروزه در زبان ترکی به ابریشم" ائپَک " گفته می شود . به نظر می رسئد که با دیبا و دپاگ قابل مقایسه باشد .

خواب بر دیبا داشتن : در بستر حریر آرمیدن
زیر خاک اندرونت باید خوفت
گرچه اکنون خواب بر دیباست
یعنی : هر چند اکنون در بستر حریر آرمیده ای.
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.
به نظر من هرکس اسمش دیبا باشه مثل پارچش باارزش است.
نوع پاراچه ابریشمی که ازش مروارید ریزان است
نوعی پارچه ی ابریشم اسم دوست من هم دیبا هست معمولا چشم ابی و مو ی خرمایی دارند
احتمالا درست تر این است که واژه دیبا از دیپی ( سومری ) به معنای نوشته و کتیبه برگرفته شده باشد که در پارسی باستان هم به همبن معنی یعنی کتیبه و نوشته به کار رفته است. واژه های دبیر دیوان دبیره دبیرستان نیز از این واژه گرفته شده اند.

دیبا پارچه ای بوده که در شوشتر در استان خوزستان بافته میشده که از گیاه قلپلپ که در شوشتر یافت میشده بافته میشد و به اشتباه در این مطلب شهر ایذه نام برده شده لطفا اصلاح بفرمایید
اسمی دخترانه به معنای پارچه ابریشمی می باشد
نوعی پارچه ابریشم
ابریشم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس