دیالکتیک

/diyAlektik/

لغت نامه دهخدا

دیالکتیک. [ ل ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) لفظی که بطور کلی بمعنی بررسی نقادانه مطابقت یک عقیده یا رأی است با حقیقت و در اصطلاح فلسفه بمعنای مختلف به کار رفته است. اصلا دیالکتیک بمعنی فن استدلال و احتجاج بوسیله سؤال و جواب بوده است و ارسطو اختراع آن را به زنون الئائی نسبت داده است ، اگرچه این روش احتجاج مخصوصاً به سقراط نسبت داده میشود. افلاطون دیالکتیک را به دو معنی به کار برده است ، یکی فن تعریف و تمیز مُثُل و دیگری علمی که ناظر است به روابط بین مُثُل درپرتو اصل واحد «خیر» که چون خورشیدی عالم حقایق را روشن میکند. ارسطو دیالکتیک را در مقابل براهین استدلالی علمی به استنتاج از آراء مقبوله تخصیص داده است.در طی قرون وسطی اصطلاح دیالکتیک به آنچه اکنون منطق خوانده میشود اطلاق میشد. در فلسفه جدید لفظ دیالکتیک در دو معنی مخصوص بکار رفته است کانت این لفظ را عنوان قسمتی از کتاب نقادی عقل مطلق خود قرار داده است که اشکالات مخصوص ناشی از استعمال اصول علم را در اموری ( مانند نفس ، جهان و خدا ) خارج از حد تجربه نقادی میکند. هگل روش منطقی فلسفه خود را دیالکتیک میخواند، و در این مورد این لفظ را به سلوک عقل ترجمه کرده اند. روش هگل را مارکس و انگلس در فلسفه مادی احتجاجی خود اقتباس کرده اند. ( دائرة المعارف فارسی ).

فرهنگ فارسی

علم منطق، جدل، مناظره، جدلی، طریقه مناظره

فرهنگ معین

(لِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - روش بحث و مناظره . ۲ - بحث ، جدل .

فرهنگ عمید

روش جدل و محاورۀ منطقی برای رسیدن به حقیقت.

دانشنامه عمومی

دیالکتیک ( به یونانی: διαλεκτική ) ( به فارسی: پیکار، سگالش یا دویچمگوییک[ ۱] ) به معنای مباحثه و مناظره است. دیالکتیک یکی از روش های فلسفه و نظریه ای دربارهٔ سرشت منطق است. پیشینهٔ روش دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط بازمی گردد. [ ۲]
به بیان ساده، هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، کُنشی خرَدگرایانه که آن دو را در یک نظریه جدید، جمع کند، رخ می دهد که همان دیالکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر، اجباری و ذاتیِ خرَد است. [ ۳] [ ۴]
حدود پنج قرن پیش از میلاد، هراکلیتوس ( فیلسوف یونانی ) ، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او باور داشت که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست. [ ۵]
دیالکتیک اول بار توسط سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفته شد. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود.
روش او بدین گونه بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می کرد و خود نیز با آنها موافقت می کرد و به درستی آن اقرار می کرد؛ سپس به تدریج به سؤالات خود ادامه می داد تا اینکه بحث را به جایی می رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت:
• اول اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند.
• یا اینکه پاسخ خود را اصلاح کند.
این روش گفتگو و بحث، امروزه نیز به نام «روش دیالکتیکی» یا «روش سقراطی» معروف است. [ ۶]
افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود معنا کرد که هدفش دستیابی به شناخت حقیقی بود. به باور او، از راه انتهاج عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات یا مُثُل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او راه خاص خود را برای کسب این نوع روش و شناخت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو یا به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نوشت. [ ۷]
هِگِل با تکیه به مفهومی که هراکلیتوس ساخته بود و در ادامهٔ نظریهٔ وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می شود.
بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبه های مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست.
عکس دیالکتیکعکس دیالکتیک
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

دیالکتیک (dialectic)
در فلسفه و علوم اجتماعی، روند استدلال برای دستیابی به حقیقت و معرفت دربارۀ هر موضوع. برحسب دیدگاه های مختلف دربارۀ این روند، واژۀ دیالکتیک معانی مختلفی به خود می گیرد. مثلاً در روش سقراط دیالکتیک روند روشن کردن حقیقت است از طریق طرح پرسش هایی که هدف شان آشکارسازی معلومات ضمنی و نهفتۀ ما یا عریان کردن تناقضات و آشفتگی های موضع حریف است. اما در گفت وگوهای دورۀ میانی افلاطون این اصطلاح به کل روند ایضاح مطلب اطلاق شد که به فیلسوفان روش دستیابی به شناخت خیر اعلی یا مثال خیر را تعلیم می داد. نزد ارسطو دیالکتیک هرگونه استنباط عقلانی مبتنی بر مقدمات محتمل است. از نظر کانت دیالکتیک منطق توهمات یا سوءاستفاده از منطق برای فراهم آوردن اعتقاداتِ به ظاهر مستحکم است. یکی از وظایف فلسفۀ حقیقی این است که معلوم کند عقل چه هنگام از حدود خود تجاوز و توهمات مابعدالطبیعۀ استعلایی را ایجاد می کند. دیالکتیک نزد هگل به روندی ضروری اطلاق می شود که هم اندیشه و هم جهان را به پیش می راند. اندیشه و جهان در ایدئالیسم هگل یکی اند، هرچند قدمت این ایده که پیشروی در جهان تجلی پیشروی عقل است به هراکلیتوس می رسد. این پیشروی سبب می شود تناقض میان برنهاد و برابرنهاد با شکل گیری هم نهاد رفع شود؛ اما هم نهاد نیز خود دچار تناقض می شود و این روند تا رسیدن به کمال نهایی تکرار می شود. نیز ← ماتریالیسم_

جدول کلمات

جدل

پیشنهاد کاربران

یا می توان کارواژه مرکب ساخت مثل هم چخشی کردن
مانند هم اندیشی کردن
قطعا پیشنهاد قدیمیه "دویچمگوییک" به دلایل آشکار نم تواند فراگیر شود.
پیشنهاد من استفاده از کارواژه قدیمی "چَخیدن" یا "چغیدن" به چم "حرف زدن، دم زدن، کوشیدن، تلاش کردن، سعی کردن، ستیزه کردن، جنگیدن، مبارزه کردن" است.
...
[مشاهده متن کامل]

هم خانواده های آن که در گذشته رواگمند بوده اند به صورت زیر اند :
چخید، چخد، خواهدچخید، بچخ، چخنده، چخیده
همچنین می توان از آن اسم مصدر های زیر را ساخت:
چخش ، چغش:
چَخان، چَغان: در کارِ چخیدن
چخیدار ، چغیدار
چخندار ، چغندار
چخندگی
برای اینکه جنبه مشارکتی بودن آن را نیز دربر گیریم می توان از پیشوند "هم - " استفاده کرد.
پس:
دیالکتیک : هم چخان ، هم چغان
دیالکتیکی : همچغانی، همچغانه
دیالکتیسین : چخندگر ، چغندگر

حالا می توان برای آوایش بهتر ، واج های مصوت آن را تغییر داد ( پدیده ای که همواره در فارسی رخ می داده است ) . مثلا چُغان ، چِخان
به طوری که با چاخان = لاف اشتباه گرفته نشود.
پارسی را گوشنواز نگه داریم!

دیالکتیک به اجمال�هر گونه استدلال، بیان سیستماتیک یا استدلالی که ایده های مخالف یا متناقض را در کنار هم قرار می دهد و معمولاً به دنبال حل تعارض آنها است�:�روشی برای بررسی و بحث درباره ایده های مخالف به منظور یافتن حقیقت؛
...
[مشاهده متن کامل]

تبادل فکری ایده ها،
بحث و استدلال از طریق گفتگو
به عنوان روشی برای تحقیق فکری
معنا میشود
به طور خاص: تکنیک های سقراطی افشای باورهای نادرست و استخراج حقیقت

بعقیده کانت دیالکتیک منطق مغالطه گر است

بعقیده هگل دیالکتیک فرآیندی ست که در آن یک مفهوم یا تحقق آن به درون می رود و توسط مخالف خود حفظ و تحقق می یابد.

در مارکسیسم دیالکتیک به معنای توسعه از طریق تقابل تز و آنتی تز و استنتاج سنتز است

کشمکش:دیالکتیک در هر کنش و کار پنداری، گفتاری وکرداری، برپایهء باور هرکسی در هر باوری.
کشمکش:دیالکتیک.
مکالمه. مکالمه جدلی. جدل برای روشنی مطلبی.
واژه دیالکتیک از ریشه واژه یونانی "دیالوگ"به معنای"دوگویی" و یا "چند گویی" است. دیالکتیک و یا مکالمه جدلی روشی است در مباحثات فلسفی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و علمی و. . . که با ارایه یک"تز""آنتی تز" به شکل جدلی در برابر آن قرار می گیرد و از ترکیب این دو نتیجه ای بالاتر به دست می آید که "سن تز" نام دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

برابرواژگان چند دانش واژه ( اصطلاح ) در هستی شناسی ( آنتولوژی ) و شناخت شناسی ( اپیستومولوژی ) :
برابری: تقابل. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
ناساز و ناسازی: مُنافی و مُنافات.
انیسان و انیسانی: مُخالف و تخالُف. ( از لغت فرس اسدی یافته ام )
...
[مشاهده متن کامل]

دارندگی و نادارندگی: مَلَکه و عدم مَلَکه. ( پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی )
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض. ( پادینه: پاد ین ه. پیشنهاد میرجلال الدین کزازی است )
آخشیگ و آخشیگی: ضدّ و تضادّ. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
بازبسته و بازبستگی: مُضاف و تضایف. ( از نوشته های ناصر خسرو یافته ام )
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .

مباحثه کنشی خردگرایانه جهت نیل به دیدگاه مشترک جدید
پیاده شدن از چرخه تولد و مرگ در عمل مطلقا محال و غیر ممکن می باشد. بر اساس دیالکتیک اشراقی که دیالکتیک افلاطون و ارسطو و هگل هرگز به گرد پایش نمی توانند برسند، هر فرد انسانی چه مرد و چه زن دارای نیم زوج خودی و بنیادی و همزاد و هم بازی و هم ارز خاص و ویژه خویش می باشد و آنرا سایه وار همیشه بهمراه خود خواهد داشت و بر اساس ضرب المثل : از کوزه همان برون تراود که در اوست، آن نیم زوج سایه وار به موقع و نوبه و در دنیای واقعی و عینی و شهودی خاص و ویژه خویش از درون این کوزه زنده انسانی به بیرون از آن تراوش خواهد نمود و اینی که در این دنیا بیرون است ، در آن دنیا به درون خواهد رفت و به سایه تبدیل میگردد و منتظر دریافت فرصت می شود که دوباره از درون آن کوزه به بیروان آن تراوش نماید و الا آخر تا در معاد یعنی پس از پایان سفر و بعد از وقوع آخرین مه بانگ ( و نه برپائی قیامت کبرای دینی ) بهمراه همدیگر و در کنار هم و بطور همزمان و هم سن و در همان سن معتدل ملکوتی اولیه و هرکدام در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی و هنرمندی و دانایی و توانایی در سرای آسمانی خاص و ویژه خویش به ظهور و پیدایش می رسند و زندگی مشترک خودرا در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی از نو آغار می کنند و لذا هیچکدام از آنها از قبر برانگیخه نمی شوند و در یک صحرای تخیلی - توهمی و بی آب و علف هم حشر نمی شوند و در دم دادگاه یا دادگستری عدل الاهی هم در جهت سنجس مقدار صواب ها و گناهانشان با تراوز میزان و پس از آن دریافت نامه اعمال با دست چپ یا راست صف نمی بندند و سرانجام از روی پل جینوت زرتشت و یا پل صراط ابوالقاسم محمد ابن عبدالله ملقب به مصطفا شیر خروشان الله هم عبور نمی کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

تولد - زندگی - مرگ .
مرگ - زندگی - تولد.
تصور و بینش و باور خاص و عام از دیر باز تاکنون این بوده و می باشد که زندگی با تولد ( یا از لحظه بسته شدن نطفه ) آغاز میگردد و در لحظه مرگ به پایان می رسد، اما متفکرین و اندیشمندان بخصوص در میدان دین و فلسفه هنوز به این سطح از آگاهی و بیداری نرسیده اند که یک زندگی دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد که با مرگ آغار شود و با تولد به پایان برسد.
تعریف واژه ها زیاد مهم نیست بلکه کاربرد آنها در عمل مهمتر است.

پیشنهاد میکنم کتاب " مدلی نوین از سوسیالیسم " به قلم اسماعیل ابراهیمی اقدم را مطالعه بفرمایید .
پاسخ به کاربر بالا:
دیالکتیک روشِ منطقی نیست.
در منطق دو گزاره ای که نفیِ یکدیگر هستند، جمع پذیر نیستند و به ناسازگاری یا تناقض می انجامد.
و در منطقِ کنونی ( از فرگه به اینوَر ) از گزاره یِ متناقض هر چیزی نتیجه می شود و هر چیزی راست خواهد بود و از همین رو در منطق آن را نمی پذیرند. دلیل آن این است که در یک گزاره شرطی مانندِ
...
[مشاهده متن کامل]

( اگر A آنگاه B ) ، نادرستیِ A باعث درستی یا صدقِ خودِ گزاره یِ شرطی می شود، فارغ از اینکه گزاره یِ B چه باشد. پس جایِ B می توان هر گزاره ای گذاشت چه راست چه ناراست و متناقض.
ولی از نظر هگل دو گزاره ای که نفی کننده یِ یکدیگرند، به "همنهادگی یا سنتز" می انجامد.
تَهِ خزعبلاتِ هگل و مارکس هم به یک بیماری به نام "چپول گرایی" انجامید.
به هر روی خواندن رُمان و خزعبلات برای مردم خوشایندتر از خواندن اصول ریاضیات است.
اگر شکی در پیوند با گفته های من دارید، به خزعبلات کاربر "لی لی" در بالا رجوع کنید.
یکی از دلیلهای بدبختی مردم این است که از منطق می گریزند و عاشق رُمان یا خزعبلاتی از کسانی همچون سفسطه گرایانِ یونانی، هگل، مارکس و . . . هستند. آنها شیوه یِ اندیشه یشان بر تناقض استوار بود و چون رویکرد آنها از خردورزی و اندیشیدن به دور بود، دانشگاهیان ( خود اندیشمند پندارها ) و چپولها دلباخته یِ آنها هستند.

پیشنهادِ دیگر:
کارواژه "پی واختن" در زبان پارسی میانه به چمِ "پاسخ دادن" بوده است.
1 - پیشوندِ پی ( در کارواژه هایی همچون پی بردن، پی افکندن و. . .
2 - واختن یا وازیدن ( بُن کنونیِ "واز" به همراه نشانه مصدریِ ( یدن )
...
[مشاهده متن کامل]

"واختن" در زبانِ پارسی میانه به چمِ "گفتن، صحبت کردن" بوده است که کارواژه یِ پیشوندپذیرِ خوبی است مانند: آواختن ( آواز ) ، نِواختن ( نواز ) ، پی واختن ( پیواز یا پی واز ) ، ایواختن ( ایواز ) و. . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
به گمانم جایگزینِ بسیار درخور برای واژگانی بمانندِ ( دیالوگ، دیالکتیک، و. . . ) می تواند از ( پی واختن/پی وازِش ) یا کارواژه ( واختن ) به همراه پیشوندهای دیگر برگزیده شود.

روش منطقی بحث و مناظره،
که به یه نتیجه مثبت برسه
مباحثه برای دستیابی به حقیقت
واژه دیالکتیک به نظر من کلمه زیبائی است و میتواند به همین شکل در ادبیات فارسی مورد استفاده قرار گیرد.
حال سخنی کوتاه در تائید اصل فلسفی و علمی وحدت دیالکتیکی ضدین و رد اصل امتناع اجتماع نقیضین در کلام و حکمت و عرفان دینی :
...
[مشاهده متن کامل]

الف - هر مردی بدون استثناء حامل یک زن پنهانی و غیبی بصورت امکان استعلایی یا بالقوه در وجود خویش می باشد، بدون اینکه تاکنون به وجود آن واقف و آگاه گردیده باشد.
ب - هر زنی بدون استثناء حامل یک مرد پنهانی و غیبی بصورت امکان استعلایی یا بالقوه در وجود خویش می باشد، بدون اینکه تاکنون به وجود آن واقف و آگاه گردیده باشد.
یعنی هر فرد انسانی به عنوان یک واحد وجودی بطور همزمان و در عین واحد از وحدت ضدین برخوردار است. یکی واقعیت عینی و آشکار با ماهیت جنس اصلی و آشکار و دیگری واقعیت محض و غیبی با ماهیت معکوس جنسی فرعی و پنهان. افلاطون و ارسطو نتوانسته اند این حقیقت را به روشنی دریافت و درک و بیان دارند. یعنی حقیقت وحدت ایده ناپیدا و واقعیت عینی با دو ماهیت معکوس . این مردان و زنان پنهانی و غیبی که بصورت امکانات استعلایی یا بالقوه در وجود هر فرد انسانی موجود می باشند از طریق تمایلات جنسی فرعی و پنهانی ، گاهی اوقات و به ندرت سیگنال ها یا اشاراتی را به بیرون می فرستند که موجب تمایلات همجنس گرایی می شوند. این زنان و مردان پنهانی و غیبی در وجود کلیه افراد انسانی بصورت ثوابت پایدار و تغییر ناپذیر در انتظار به ظهور رسیدن و از قوه به فعلیت در آمدن نشسته اند. اما در این عالم اجازه به ظهور رسیدن و پدیدار گشتن را ندارند بلکه پس از سپری شدن عمر این عالم و این زمین و این آسمان بر اثر انقباض مجدد محتوای آن و پس از وقوع مه بانگ بعدی و انبساط محتوای کیهان هرکدام در مکان و زمان خاص و ویژه خویش یعنی در محل و تاریخ تولد مردان و زنان فعلی حامل خویش در این عالم، متولد می شوند و حیات های دنیوی خودرا تجربه و سپری می نمایند و مردان و زنان واقعی و عینی این عالم فعلی در عالم بعدی به امکان استعلایی یا بالقوه تبدیل می شوند و در وجود مردان و زنان عالم بعدی بصورت ثوابت پایدار و تغییر ناپذیر منتظر ظهور بعدی خویش در سطحی برتر و کمال یافته تر از سطح فعلی خواهند نشست و الا آخر تا در معاد یعنی پس از رجعت یا بازگشت به نظام احسن آفرینش مبداء بطور همزمان هردو یعنی هم ایده و هم واقعیت با هم به ظهور می رسند و در قالب زوج های خودی و بنیادی و ملکوتی حیات بهشتی خودرا از نو آغاز خواهند نمود.

پیوست دیدگاه پیشین:
پیشنهاد دیگر برای واژه ( دیالکتیک ) :
( ستیزیدن ) به همراه پیشوند:
1 - پی ستیزیدن ( پِی ستیزی )
2 - هم ستیزیدن ( هم ستیزی )
( پی ستیزیدن ) واژه درخورتری است بمانند واژه ( پی واختن ) به معنای ( پاسخ دادن ) ؛
...
[مشاهده متن کامل]

چراکه در کارواژه پی واختن پاسخ ( !به! ) پرسشی داده می شود ( در پیِ پرسشی، پاسخی انجام می گیرد ) .
درست به همین گونه ( پی ستیزیدن ) هم ( !به! ) گفته ها و ادعای فردی، پاسخی داده می شود و به مجادله می انجامد ( در پیِ ادعای کسی، . . . ) .

افزون بر واژه ( دویچمگوییک ) ، چنانچه بخواهیم واژه ای آشناتر پیدا کنیم ، می بایست با کارواژه ( ستیزیدن = مجادله کردن ) پیشوندی همراه کنیم یا چیزهایی از این دست ( ستیزگفتاری، ستیزپنداری )
ولی هر چه که هست باید از کارواژه ( ستیزیدن ) بهره برد.
...
[مشاهده متن کامل]

به گمانم پیشنهاد دوست بزرگوارمان saeed یعنی هم فراخوانی بسیار کلی تر از واژه دیالکتیک است:دو تَن می توانند هم فراخوانی کنند ولی مجادله نکنند. هم فراخوانی بیشتر معنای ( هم دعوتی ) می دهد.

تاثیرگذاشتن وگرفتن دوسویه دریک بحث استدلالی وجدل منطقی، که شاید به یک رویکردجدیدراجع به موضوع موردبحث بینجامد"دیالکتیک"درپارسی بمعنی'هم فراخوانی'هستش.
dia - lec - tece. پیشوند دیا به زبان یونانی به معنای " از طریق " می باشد. مترادف لاتین آن via با تلفظ ویا است. به عنوان مثال از راه زمینی یا دریایی و یا هوایی از مکانی به مکان دیگر رسیدن. lec را با leg یکی می دانند و آنرا مترادف با lego می پندارند به معنای بگو و پیشوند tece با تلفظ تکه یا تیکه را به معنای تکنیک یا هنر ترجمه می کنند. اما به احتمال قوی هجای آخر همان تکه یا تیکه فارسی می باشد و به معنای قطعه یا پاره. مثل یک معمای تصویری، میتوان محتوای یک گفتگو را به قطعات مختلف تقسیم نمود و سپس با کنار هم قرار دادن آنها همان تصویر متنی گفتگو را دوباره ایجاد نمود و معما را حل کرد. شاید در یونان باستان ماقبل سقراط و هراکلیتوس بین مردم عادی دیالکتیکه یک بازی سرگرم کننده بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

بهر حال سه اصل دیالکتیک بصورت تز - آنتی تز - سنتز و یا موضع - مقابل موضع - ترکیب آندو و یا نهاد - مقابل نهاد - برهم نهاد و یا تصدیق - نفی - نفی در نفی می باشند. با در نظر گرفتن این سه اصل یکی دو بازی را انجام می دهیم بصورت زیر :
تز : بر اساس باور دینی خداوند متعال در باغ بهشت آدم را از ترکیب خاک و آب یا گل آفرید و از روح خود در او دمید و از این طریق به او حیات بخشید و پس از مدتی برای رهایی او از تنهایی و انزوا حوا را از دنده های چپ یا راست وی بیرون کشید و تا باهم همسر باشند و فرزند دار شوند و سپس آنها را از باغ بهشت بیرون راند.
آنتی تز : بر اساس باور این حقیر خداوند چنین عمل نکرده است بلکه در حالت ایده آل بهشتی هستی خویش کلیه افراد انسانی و کلیه نسل های زمینی را بطور همزمان و هم سن و سال آفریده است. لذا مرد و زن از لحاظ تقدم و تاخر در امر آفرینش در حالت بهشتی هستی هیچکدام بر دیگری تقدم نداشته اند.
سنتز : نه باور دینی و نه باور این حقیر هیچکدام قابل اثبات یا رد نیستند. لذا هردو از یک ارزش برخوردارند. با این تفاوت که باور دینی بیش از چند هزار سال عمر دارد و باور این حقیر تازه متولد شده است. گرچه آیات و علائم و نشانه هایی وجود دارند که از طریق آنها و به زبان و روش علمی میتوان باور این حقیر را به اثبات رساند که مستقیما و همزمان دال بر رد و عدم حقیقت داشتن این باور دینی خواهد بود.
بازی دوم :
تز : زن و مرد بر اساس باور ادیان ابراهیمی ، هرکدام دارای یک سرنوشت جنسی به شکل یا زن و یا مرد می باشند و سکه جنسی آنها دو رویه نیست بلکه تنها یک رو دارد. همچنین زن و مرد هرکدام دارای یک من یا یک خود و یا یک نفس مجرد می باشند و متعاقب آن فقط از حق تجربه یک حیات دنیوی برخوردار اند که به حیات موقت برزخی و پس از آن به حیات های دوگانه بهشتی و جهنمی منجر میگردند و آنهم بطور جاودانه.
آنتی تز : بر اساس باور این حقیر هر زن و هر مرد تنها دارای یک سرنوشت جنسی به شکل یا زن و یا من و یک سکه یک رویه جنسی و یک من یا یک خود و یا یک نفس مجرد نیستند بلکه هرکدام دارای پنج سرنوشت جنسی گوناگون و پنج سکه جنسی دو رویه و ده تا من یا خود و یا نفس مجرد هستند و متعاقب آن از حق تجربه حیات های بیشمار دنیوی بین مبداء و معاد با درجات مختلف تکاملی بین دو سر حد ؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال ایده آل می باشند. این پنج سرنوشت جنسی در مبداء پس از آفریده شدن کلیه افراد انسانی بطور همزمان از طریق پنج زوج خودی جاری بوده اند و در معاد دوباره بطور همزمان به ظهور خواهند رسید و بهمراه همدیگر جاری خواهند گشت .
سنتز : رد باور دینی و تایید و تصدیق باور این حقیر از طریق بررسی و مطالعه تمایلات جنسی چهارگانه فرعی و پنهانی نهفته در پشت میل جنسی اصلی و آشکار و ظاهری هرکدام از افراد انسانی به زبان و روش علمی امکان پذیر و میّسر می باشد.
هر فرد انسانی میتواند از طریق فاکتور 2 بتوان n ظهورات پی در پی خود و حیات های دنیوی اش را محاسبه نماید. n برابر است با عدد 3 و اعداد صحیح بزرگتر از 3. تعیین حد نهائی n در حال حاضر و تا آینده های بسیار دور دستی از عهده توان معارف وحیانی دینی و شناخت و دانش علمی و استدلالات منطقی قوای ادراکی فهم و عقل فلاسفه آزاد اندیش و حکیمان دینی و ذوق و شوق و شهودات دل و باطن شاعران و عارفان خارج می باشد و فقط خداوند به اندازه یا مقدار آن آگاهی کامل دارد. هر فرد انسانی طبق این فاکتور همیشه در طی نوسانات هشتم تولد و مرگ محتوای کیهان یا در قدم ها یا پله ها یا وادی ها و یا منازل هشتم دوباره در سطحی برتر و کمال یافته تر از سطح فعلی یا کنونی و یا قبلی به ظهور خواهد رسید. 8 ، 16 ، 32 ، 64 , . . . . . m .
m مساوی با مقدار حد n .

افلاطون از یک طرف دیالکتیکه را هنر گفتگو می دانست و از طرف دیگر آنر روش تقسیم بندی منطقی می پنداشت که به ما کمک می کند از حسیات به فهمیات برسیم ( دیالکتیک صعودی ) و برعکس از فهمیات به حسیات برگردیم ( دیالکتیک نزولی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ارسطو معتقد بود که دیالکتیک چیزی نیست غیر از فکر و خیال در باره نظریه های احتمالی مختلف . کانت دیالکتیک استعلایی را منطق غیر واقعیات ( ظاهری یا سایه ای ) می دانست. در عوض هگل دیالکتیک را قانونمندی درونی خود حرکتی فکر و طبیعت دریافته بود. در این رابطه هگل بر این باور است که دیالکتیک" کار نفی کردن " همه چیز است، به این معنا که هرچیزی باید نفی شود تا آن چیز بتواند به چیز دیگری تبدیل شود و از این طریق به فعلیت در آید. در این زمینه مثال بذر را می آورد که اگر بذر نه میرد یا نفی نشود، آنگاه محصول هم به بار نمی آید. مارکس و انگلس در ماتریالیزم دیالکتیکی و تاریخی و دیالکتیک طبیعت بر این باور بوده اند که دیالکتیک علم شناخت عام ترین قوانین حرکت و تکامل طبیعت ؛ جامعه و فکر است. سارتر در کتاب نقد عقل دیالکتیکی و مدرسه فرانکفورت در کتاب دیالکتیک حرکت روشنگری کار تعریف دیالکتیک را دنبال می کنند. پس از این مقدمه کوتاه این حقیر بر این باورم که فلاسفه غرب به عنوان رقیبان موافق و مخالف نام و آثار و روش اسطوره سازان و بنیانگذاران آئین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی - مذهبی اعصار مختلف باستان، هنوز موفق نشده اند که یک باور فلسفی تولید و ارائه نمایند که بتواند در پیشگاه افکار عمومی جایگزین باور های گوناگون دینی گردد. لذا کار فلسفه هنوز به پایان نرسیده است و این کار را زمانی پایان یافته می توان نامید که جهان بینی فلسفی بتواند جای جهان بینی دینی را در ذهن و افکار و خیال عموم مردم بگیرد و تا آنزمان فلسفه یک راه طولانی در پیش پا و روی خود دارد.
در هر زبانی خیلی از مفاهیم یافت می شوند که متضاد همدیگر اند و در طبیعت هم معادل واقعی این مفاهیم در قالب پدیده های متضاد یافت می شوند. بطور مثال : شب و روز ؛ سرما و گرما ؛ بالا و پایین و خیلی مفاهیم زوجی دیگر. اگر اصل خود حرکتی فکر و طبیعت مورد نظر هگل را بکار گیریم، آنگاه باید ببینیم که آیا مفهوم شب خود بخود خودرا نفی می کند و به مفهوم روز تبدیل می شود یا اینکه این مفاهیم زوجی و متضاد و این دو پدیده طبیعی از استعداد خود حرکتی برخوردار نیستند و علت پیدایش آنها حرکت چرخشی زمین به دور محور خویش می باشد. بعد از این استدلال منطقی و عقلانی دوباره سوال پیش می آید که آیا کره زمین از استعداد خود حرکتی برخودار است یا حرکت چرخشی آن بدور محور و حرکت انتقالی آن بدور خورشید، علت و یا دلیل دیگری دارد که ممکن است در درون خود زمین و منظومه شمسی نباشد بلکه بیرون از آنها. قصد ندارم که سر خواننده گرامی را بیشتر از این بدرد آورم. این حقیر میل دارم بجای مفاهیم متضاد از دوقلوهای همزاد استفاده کنم. شاید از خود پرسیده باشید که مفهوم متضاد یا نیم زوج مفهوم مرگ چه مفهوم دیگری می تواند باشد ؟ معمولا از متفکرین و اندیشمندان می شنویم که مرگ و حیات یا زندگی در مقابل هم قرار دارند. آیا واقعا و حقیقتا نیم زوج مرگ، حیات می باشد و یا اینکه حیات دارای نیم زوج خاص و ویژه خویش است که با مفهوم و پدیده طبیعی مرگ خیلی فرق دارد. حال، نیم زوج و یا نیم قلوی مفهومی و طبیعی مرگ چیست ؟ خواننده گرامی حتما بارها مفهوم یا کلمه و یا واژه تولد را شنیده است که هم در ذهن و فکر انسان وجود دارد و هم یک پدیده طبیعی و تجربی است . طبق باور این حقیر مفهوم حیات یا زندگی، قطب مقابل مفهوم فکری و پدیده طبیعی مرگ نیست بلکه مفهوم فکری و پدیده طبیعی تولد نیم زوج اصلی و ریشه ای مرگ می باشد. این دو مفهوم و این دو پدیده طبیعی یک نوسانگر دوقطبی اند که قطبین آن قابلیت تفکیک پذیری و جدا شدن از همدیگر را ندارند بلکه دارای استعداد تبدیل شدن بهمدیگر می باشند و این تبدیل از نوع جایگزینی است و نه تغییر ماهیت و یا نقش عوض کردن. در لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر قطب مرگ که قبلا در نهایت انبساط و گستردگی خود بسر می برده است یکباره به نهایت قلت یا کوچکی می رسد و به بذر قابل رشد تبدیل می گردد و قطب همزاد وی یعنی تولد که قبلا در نهایت قلت بسر می برده و بصورت بذر قابل رشد در بطن قطب گسترده مرگ محفوظ مانده بود، یکباره به نهایت وسعت و گسترش خود منبسط می گردد و بذر مرگ را در زمینه یا بطن خویش حفظ می نماید. لذا قطبین این نوسانگر از استعداد انقباض و انبساط بر خوردار اند و هرکدام می توانند به بذر و یا زمینه رشد برای قطب مقابل تبدیل شوند. مثل دو میدان الکتریکی و مغناطیسی. یعنی هیچکدام از این دو نیم زوج یا این دو قطب هرگز نمی توانند طوری به نهایت گسترش برسند که قطب مقابل بطور کامل نیست و معدوم شود. درست مثل موجودات زنده، کیهان یا جهان هم دارای نوسانگر دوقطبی تولد و مرگ خاص و ویژه خویش می باشد. هر نوسانی دارای یک طول موج و یک طول زمانی به نام پریود می باشد. پریود نوسان تولد و مرگ هر موجودی برابر است با طول عمر آن موجود که محصور محدود است بین لحظه بسته شدن نطفه و لحظه فرا رسیدن اجل معلق یا طبیعی. پریود نوسان تولد و مرگ کیهان هم برابر است با طول عمر کلی کیهان که محصور و محدود است بین اولین لحظه وقوع یک مه بانگ و انبساط کیهانی و آخرین لحظه انقباض محتوای کیهان که به زبان منجمین و کیهان شناسان بیگ کرنچ نامیده می شود. نوسان گرهای تولد و مرگ اجزای کیهان مسبب اصلی و ریشه ای زنجیره یا سلسله ظهور های بیشمار موجودات می باشند که همیشه همراه و هم گام با سلسله ظهورات کلی و بیشمار محتوای کیهان خواهند بود . به این معنا که یک فرد انسانی پس از مرگ، دیگر در این حالت و نظم یا سامان کلی محتوای کیهان دوباره متولد نمی شود ( ایسا و مهدی هم از این قاعده مستثنا نیستند ) بلکه پس از هفت بار مرگ و تولد کیهان دوباره در زادگاه زمینی خویش تولد خواهد یافت و آنهم نه بطور صددرصد تکراری بلکه با یک درجه تکاملی نسبت به حیات قبلی خویش و حالت و کیفتی مرغوب تر و عالی تر از حالت و کیفیت فعلی یا قبلی و الا آخر تا رسیدن به معاد یعنی برترین سطح و حالت کمال ایده آل بهشتی هستی که در مبداء قبل از نزول هستی و آغاز سفر و جاری شدن سلسله حیات های دنیوی ، موجود بوده است. اگر خواننده گرامی در این زمینه و در این رابطه سوال داشت که چرا سقراط پس از هفت بار تولد و مرگ کیهان دوباره در سرزمین یونان در سطحی برتر چشم به عرصه گیتی خواهد گشود و نه پس از یک بار تولد و مرگ کیهان ؟ پیشنهاد این حقیر مراجعه به سرنوشت های جنسی پنجگانه و من ها یا خود ها و یا نفوس دهگانه افراد انسانی در همین سایت ارزشمند می باشد. تحت جستجوهای مختلف ؛ به عنوان مثال : عالم های هفتگانه ؛ مه بانگ ؛ بیگ بنگ ؛ حضرات خمس ؛ نفس ؛ خود یا خویشتن ؛ مبداء و معاد ؛ زمان و مکان ؛ گرانش کوانتایی ؛ ماده و روح و روان و جان ؛ سیاه چاله ها و خیلی عنواین دیگر.
در پایان یک سوال کوتاه : آیا مفاهیم زمان و مکان هم هرکدام دارای همزادهای طبیعی خاص و ویژه خویش می باشند یا تنها و منزوی اند ؟

به جدل بین دو چیز متناقض و نتیجه ی آن دیالکتیک میگویند.
( تز - آنتی تز - سنتز )
برابرنهاد واژه << دیالکتیک>> واژه << دویچمگوییک>> می باشد. دویچمگوییک= دو چم ( معنا ) گویی پسوند صفت ساز ( ik ) .
دویچمگوییک یک روش فرنایش ( استدلال ) فلسفی است که به پرسش های پادسوگزاری ها ( مسائل جدلی الطرفین ) می پردازد. به زبان ساده، در سویی کسی داوشی ( ادعایی ) را بازگو می کند و بر آن برهان می آورد و از سوی دیگر کسی دیگر پادگویی می کند و در راستای نایش ( نفی ) داوش فرد نخست، برهان می آورد.
...
[مشاهده متن کامل]

روش مجادله منطقی، جدل
دُویچِمگوییک ( به پارسی )
تضاد یا ضدیت دو ماده یا دو فرایند مانند طبقه کارگری و سرمایه داری که ضدیت با هم داشتند و منجر به نظریه مارکسیستی و انقلاب کمونیستی شد
( فارسی : سگالش . پیکار ) - مباحثه . مناظره - ( فلسفی : کُنشی خردگونه ست که هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، آن دو را در یک نظریه جدید، جمع نموده و رخ می دهد )
پویایی
گفتگوی منطقی دو امر متناقض

جدل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس