دگری

فرهنگ فارسی

( صفت ) دیگر دیگری : [[ تو این کار را نکنی دیگری میکند ]] . توضیح : بنظر میاید که در قدیم این کلمه با یای وحدت و نکره تلفظ میشد ( یعنی : یکی دیگر شخصی دیگر ) : [[ من پسر را به پدر تهنیت آوردم از آن که ندیدم بجهان مر پدرش را دگری ]] . ( دیوان فرخی ۳۷۹ )

پیشنهاد کاربران

دگری ؛ دیگری. غیر. کسی جز اولی. آن یک. کس دیگر:
بیم آنست که جای تو بگیرد دگری
آگهت کردم و گفتم سخن بازپسین.
فرخی.
چون با دگری من بگشایم تو ببندی
ور با دگری هیچ نبندم بگشایی.
منوچهری.
...
[مشاهده متن کامل]

جستی و یافتی دگری بر مراد دل
رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما.
منوچهری.
راست خواهی نظر حرام بود
برچنین روی و باز بر دگری.
سعدی.
وآن دگری گفت نه بس حاصلست
کوری چشم است و بلای دل است.
نظامی.

بپرس