که اکنون چو روز من اندرگذشت
همه کار ترکان دگرگونه گشت.
فردوسی.
|| متغیر شدن. بطوری دیگر شدن. با وضع غیرمعمول گشتن. با وضع غیرمساعد شدن. منقلب شدن : به ایرانیان گفت امروز مهر
دگرگونه گردد همی بر سپهر.
فردوسی.
سراپای حالش دگرگونه گشت بر این ماجراروزگاری گذشت.
سعدی.
یکی دیدو گفتش در اطراف دشت چه بودت که حالت دگرگونه گشت.
سعدی.
- دگرگونه گشتن سخن ؛ نامساعد شدن آن. برخلاف میل شدن آن : وگر خود دگرگونه گردد سخن
تو زاری مساز و نژندی مکن.
فردوسی.