دگرگون گشتن. [ دِ گ َ گو گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) شحوب. تغیر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دگرگون شدن. تغییر یافتن. متغیر شدن. تغییر وضع دادن. مبدل شدن. و رجوع به دگرگون و دگرگون شدن شود : نماند نیک و بد بر کس مه و سال به یک لحظه دگرگون گردد احوال.
نظامی.
که این سر فدای مه و شاهد است دگرگون نگردد خدا شاهد است.
ظهوری ( از آنندراج ).
مشیات خالق نگردد دگرگون قضیات سابق نگردد دگرسان.
عبدالواسع جبلی.
فرهنگ فارسی
شحوب . تغیر .
پیشنهاد کاربران
تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ص 106 ) .