- دل دگرگون کردن ؛ دل بد کردن. اعتقاد بگردانیدن : سوکای و قرابوقا بواسطه آنکه دل دگرگون کردند به یاسا رسیدند. ( جامع التواریخ رشیدی ). او را پسری بود... درعهد غازان خان دل دگرگون کرده به یاسا رسید. ( جامع التواریخ رشیدی ).
|| وارونه نشان دادن. منقلب کردن :
سخن هر چه گویم دگرگون کنم
تن و جان پرسنده پرخون کنم.
فردوسی.
|| با وضع و آرایشی دیگر کردن. به کیفیتی غیر از موجود و معمول کردن : همه رزم فردا دگرگون کنیم
سپه پیش پیلان به بیرون کنیم.
اسدی.