دکن. [ دَ ] ( ع اِ ) رنگ «أدکن » و مایل به سیاهی. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به ادکن شود.
دکن. [ دَ ک َ ] ( ع مص )مایل به سیاهی شدن جامه. ( از منتهی الارب ). «ادکن » بودن چیزی. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ادکن شود. || چرکین شدن پیراهن و «اغبر» شدن رنگ آن. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به اغبر شود.
دکن. [ دَ ک َ ] ( اِ ) قله کوه.( برهان ). صاحب جهانگیری می گوید: قله کوه را گویند،و بیت ذیل را از ناصرخسرو شاهد می آورد :
لرز لرزنده غضنفر در عرین
ترس ترسنده عقاب اندر دکن.
اما اگر شاهد این دعوی این بیت است بی شک لفظ و معنی هر دو غلط است ، چه کلمه در این جا «وکن » است با واو بجای دال ، جمع وکنة به معنی مأوای طیر در غیر عش ، و عربی است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || به هندی ، به معنی جنوب باشد که در مقابل شمال است. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
دکن. [ دَ ک َ ] ( اِخ ) دکهن. ولایتی است در هند، و به اعتبار جهات چون در جنوب افتاده است «دکن » گویند،و هندیان با هاء ( دکهن ) نویسند ولی در تلفظ هاء را نیارند. ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). ولایت و دیار معروف در هند، از طرف مشرق محدود است به دریا و ازمغرب به گجرات و از شمال به دیار سند و از جنوب به ارض چیناپَتَن. این ملک مشتمل است بر شش صوبه و هر صوبه محتوی بر بلاد بسیار و امصار بیشمار. و از اهالی اسلام ملوک بهمنیه در آن مدتها سلطنت داشته اند، پس ازایشان ملوک طوایف در آنجا حکمرانی کرده اند، و از بافته های نفیسه آن ولایت حریری به ایران می آورند که آنرا منسوب به دکن داشته دکنی نامیده اند. ( از آنندراج ). ناحیه ای است بشکل شبه جزیره ای مثلث در جنوب هندوستان که پایتخت آن حیدرآباد است ، و تا قبل از تقسیم هندوستان ، نظام دکن بر آن حکومت میکرد و پس از استقلال هندوستان ایالتی از هند بشمار میرود. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دایرةالمعارف فارسی شود :
چرا دلم نبود عاشق هوای دکن
که اندر اوست دو یارعزیز قبله من.
وصال شیرازی ( از آنندراج ).
گفت سوگند می دهم سوگندبه سر تاج تخت گیر دکن.
ملک قمی ( از جهانگیری ).
بیشتر بخوانید ...