آن زن از دکان فرودآمد چو باد
پُس فلرزنگش بدست اندر نهاد.
رودکی ( از سندبادنامه ).
بدو گفت آهنگر ای نیکخوی چه داری به دکان ما آرزوی.
فردوسی.
رسته ها بینم بی مردم و درهای دکان همه بربسته وبر در زده هر یک مسمار.
فرخی.
همچو زنبور دکان قصاب در سر کار دهد جان چه کنم.
خاقانی.
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند.
خاقانی.
صد رزمه فضل بازبسته یک مشتریم نه پیش دکان.
خاقانی.
بر در این دکان قصابی بی جگر کم نواله ای یابی.
نظامی.
هر دکانی راست بازار دگرمثنوی دکان فقر است ای پدر.
مولوی.
بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران.
مولوی.
و از آن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. ( گلستان سعدی ). برخیز تا طریق تکلف رها کنیم
دکان معرفت به دو جو پربها کنیم.
سعدی.
روز و شب همسرای و همدکان در دکان مرد و در سرای زنی.
سعدی.
قُربَج ، کُلبة؛ دکان می فروش. ( منتهی الارب ).- امثال :
دکان مال تو اما ناخنک مزن ؛ این که بزبان گوید همه چیز من تراست ،عمل او برخلاف آن باشد. ( امثال و حکم دهخدا ). اختیاراین مال یا این کار با تو، ولی بشرط اینکه زیاده روی نکنی. ( از فرهنگ عوام ).بیشتر بخوانید ...