کزین پس سوی ما ز دژهوخت گنگ
چو کاکوی بی مایه ناید به جنگ.
فردوسی.
همی گنگ دژهوختش خواندندکه در پهلوانی سخن راندند.
فردوسی.
کنون سلم را رای جنگ آمدست که یارش ز دژهوخت گنگ آمدست.
فردوسی.
به دژهوخت گنگ آمد از راه شام که خوانیش بیت المقدس به نام.
اسدی.
چو نوح آمد و یافت ایدر درنگ کشید استخوانش به دژهوخت گنگ.
اسدی.
به طرطوس شد کرد ماهی درنگ سپه برد از آنجا به دژهوخت گنگ.
اسدی.
و رجوع به دژهخت و دزهوخت گنگ شود.