دژم کرده. [ دُ ژَ / دِ ژَ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) اندوهگین ساخته و غمگین کرده. رجوع به دژم کردن شود.- دژم کرده چشم ؛ گریان و غمزده : خبر یافت آمد دژم کرده چشم بدان چاکران بانگ برزد بخشم.اسدی.- دژم کرده روی ؛ افسرده و پرآژنگ و تیره روی : جوان داردش گاه با رنگ و بوی گهش پیر دارد دژم کرده روی.فردوسی.