دژخیمان

پیشنهاد کاربران

جلاد
از دو کلمه "دژ" و "خیم" تشکیل شده، دژ که مشخصه و خیم میتونه معنی خمیه بده، نمیشه گفت در معنی کلمه منفی هست ولی در اصلاح برای دشمن استفاده میشه، معنی میتونه این باشه کسی که خمیمه و محل زندگی اون فقط در
...
[مشاهده متن کامل]
جنگ و در دژ باشه یا افراط در جنگ کسی که همیشه در حال جنگ و کشتار هست میتونه بهترین تحلیل برای این صفت باشه. برخی اوقات مردم حالت رو با معنی اشتباه میکنن، معمولا معنی کلمات صفت با مقصود از بکار گیری یا معنی تفاوت داره.

معنی دژخیمان یعنی زورگو
معنی دژخیمان :بلادان - شکنجه گران - دشمنان -
دژخیمان به معنی :دشمنان یا دشمن یا خنجر و یا خنجر از پشت زدن و یا به معنی کسی که دشمنی داره .
دژخیمان: دشمنان - خنجر
جلادان
خنجر کش
جلاد - بی رحم
دژخیمان ب معنی:جلاد - بی رحم
معنی دژخیمان در بخوان بیندیش صفحه ۶۳
معنی دژخیمان:دشمن یا دشمنان
میتونید از صفحات اخر کتاب قسمت حرف ( د ) پیدا کنید.
دژخیمان = دشمنان
دژخیمان در کتاب فارسی ششم به معنی ( دشمنان ) نوشته شده است
موکلان عقوبت ؛ مأموران شکنجه و تعذیب : موکلان عقوبت در او آویختند. ( گلستان ) .
مذسی بابت پیشنهاد های خوبتون
خنجر زدن از پشت، خیانت کردن. 🗡️
بد خلق و خو - دشمن - زشت خو - خنجر کشیدن
دژخیمان : دشمن
دژخیم. [ دُ ] ( ص مرکب ) ( از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت خیم، به معنی خوی و خلق ) بدخوی و بدطبیعت و بدروی. ( برهان ) . بدخصلت و زشت خو. ( غیاث ) . بدخوی. بدخو. بدطبع. ( نسخه ای از لغت فرس اسدی ) :
...
[مشاهده متن کامل]

چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها.
فردوسی.
یکی دیو دژخیم بر پای خاست
چنین گفت کاین نغزکاری مراست.
فردوسی.
چو تیغش به رستم نیامد بکار
برآشفت دژخیم با روزگار.
فردوسی.
کجا جای دیوان دژخیم بود
کزآن جایگه دیو را بیم بود.
فردوسی.
بزد مرد دژخیم پیش درش
نظاره برو بر همه لشکرش.
فردوسی.
بدل گفت کاین ماه دژخیم نیست
گر از رازم آگه شود بیم نیست.
اسدی.
یکی دیو دژخیم چون منهراس
ببست و جهان کرد ازاو بی هراس.
اسدی.
- دژخیم رنگ ؛ دژخیم مانند. دژخیم گونه. دژخیمه رنگ :
همان اهرمن روی دژخیم رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ.
نظامی.
- دژخیم گشتن ؛ خشمگین شدن :
چنان مهربان بود دژخیم گشت
وز او شهر ایران پر از بیم گشت.
فردوسی.
|| زندانبان و قلعه بان و نگاهبان. ( برهان ) . || جلاد و خونی. ( برهان ) . میرغضب. سیاف. روزبان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . قتال را به استعارت دژخیم گفتند. جلاد. ( لغت فرس اسدی ) :
به دژخیم فرمود تا گردنش
زند پس به آتش بسوزد تنش.
فردوسی.
به دژخیم فرمود کاین را به کوی
ز دار اندرآویز و برتاب روی.
فردوسی.
به دژخیم فرمود تاتیغ تیز
کشیده بیامد دلی پرستیز.
فردوسی.
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز
بگیرد تنش را کند ریزه ریز.
فردوسی.
به دژخیم فرمود کو را بیار
بدان تا بیاموزمش کارزار.

دشمنان
متجاوزان
دشمن، خیانت کار
دشمنان ، حریفان
دشمن، ، ، ، ، ، من یقین دارم ابر دژخیمان شما ، ، نباشد چیزی جز ضعف ایمان شما

دژخیم
لغت نامه دهخدا
دژخیم . [ دُ ] ( ص مرکب ) ( از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت خیم ، به معنی خوی و خلق ) بدخوی و بدطبیعت و بدروی . ( برهان ) . بدخصلت و زشت خو. ( غیاث ) . بدخوی . بدخو. بدطبع. ( نسخه ای از لغت فرس اسدی ) :
...
[مشاهده متن کامل]

چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها.
فردوسی .
یکی دیو دژخیم بر پای خاست
چنین گفت کاین نغزکاری مراست .
فردوسی .
چو تیغش به رستم نیامد بکار
برآشفت دژخیم با روزگار.
فردوسی .
کجا جای دیوان دژخیم بود
کزآن جایگه دیو را بیم بود.
فردوسی .
بزد مرد دژخیم پیش درش
نظاره برو بر همه لشکرش .
فردوسی .
بدل گفت کاین ماه دژخیم نیست
گر از رازم آگه شود بیم نیست .
اسدی .
یکی دیو دژخیم چون منهراس
ببست و جهان کرد ازاو بی هراس .
اسدی .
- دژخیم رنگ ؛ دژخیم مانند. دژخیم گونه . دژخیمه رنگ :
همان اهرمن روی دژخیم رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ .
نظامی .
- دژخیم گشتن ؛ خشمگین شدن :
چنان مهربان بود دژخیم گشت
وز او شهر ایران پر از بیم گشت .
فردوسی .
|| زندانبان و قلعه بان و نگاهبان . ( برهان ) . || جلاد و خونی . ( برهان ) . میرغضب . سیاف . روزبان . ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . قتال را به استعارت دژخیم گفتند. جلاد. ( لغت فرس اسدی ) :
به دژخیم فرمود تا گردنش
زند پس به آتش بسوزد تنش .
فردوسی .
به دژخیم فرمود کاین را به کوی
ز دار اندرآویز و برتاب روی .
فردوسی .
به دژخیم فرمود تاتیغ تیز
کشیده بیامد دلی پرستیز.
فردوسی .
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز
بگیرد تنش را کند ریزه ریز.
فردوسی .
به دژخیم فرمود کو را بیار
بدان تا بیاموزمش کارزار.
فردوسی .
برآشفت از آن پس به دژخیم گفت
که این هر دو راخاک باید نهفت .
فردوسی .
پس به دژخیم خونیان دادم
سوی زندان خود فرستادم .
نظامی .
چو دانست خسرو که دژخیم او
گریزان شد از فر دیهیم او.
نظامی .
یکی آنکه در لشکرم وقت پاس
ز دژخیم ترسم که آید هراس .
نظامی .
|| بخیل و خسیس و لئیم . ( برهان ) . تنگ حال و بخیل . ( شرفنامه ٔ منیری ) .

دژخیمان : بیرحمها . قساوت وسختی دل . بی مهر وعاطفه . بدخواهان . بدسرشتان . دشمنان . بدنهاد . جلادان وقاتلان
دشمنان
انسان های زشت خو
[ادبی] 1. کسی که کارش کشتن محکومان به اعدام است. <دژخیم سر="" اورا="" از="" تن="" جدا="" کرد="">2. [مجازی]شخص بسیار بی رحم وآزار دهنده. <او یک="" دژخیم="" به="" تمام="" معنا="" بود.="">
زشت خو، بدنهاد
خیانت کردن . خنجر کشیدن
متجاوزان که از پشت خنجر میکشند

جلادان - بدسرشتان - بد ذاتان

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس