چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها.
فردوسی.
یکی دیو دژخیم بر پای خاست چنین گفت کاین نغزکاری مراست.
فردوسی.
چو تیغش به رستم نیامد بکاربرآشفت دژخیم با روزگار.
فردوسی.
کجا جای دیوان دژخیم بودکزآن جایگه دیو را بیم بود.
فردوسی.
بزد مرد دژخیم پیش درش نظاره برو بر همه لشکرش.
فردوسی.
بدل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست.
اسدی.
یکی دیو دژخیم چون منهراس ببست و جهان کرد ازاو بی هراس.
اسدی.
- دژخیم رنگ ؛ دژخیم مانند. دژخیم گونه. دژخیمه رنگ : همان اهرمن روی دژخیم رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ.
نظامی.
- دژخیم گشتن ؛ خشمگین شدن : چنان مهربان بود دژخیم گشت
وز او شهر ایران پر از بیم گشت.
فردوسی.
|| زندانبان و قلعه بان و نگاهبان. ( برهان ). || جلاد و خونی. ( برهان ). میرغضب.سیاف. روزبان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). قتال را به استعارت دژخیم گفتند. جلاد. ( لغت فرس اسدی ) : به دژخیم فرمود تا گردنش
زند پس به آتش بسوزد تنش.
فردوسی.
به دژخیم فرمود کاین را به کوی ز دار اندرآویز و برتاب روی.
فردوسی.
به دژخیم فرمود تاتیغ تیزکشیده بیامد دلی پرستیز.
فردوسی.
به دژخیم فرمود تا تیغ تیزبگیرد تنش را کند ریزه ریز.
فردوسی.
به دژخیم فرمود کو را بیاربدان تا بیاموزمش کارزار.
فردوسی.
برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو راخاک باید نهفت.
فردوسی.
پس به دژخیم خونیان دادم سوی زندان خود فرستادم.
نظامی.
چو دانست خسرو که دژخیم اوگریزان شد از فر دیهیم او.
نظامی.
یکی آنکه در لشکرم وقت پاس ز دژخیم ترسم که آید هراس.
نظامی.
|| بخیل و خسیس و لئیم. ( برهان ). تنگ حال و بخیل. ( شرفنامه منیری ).