دچار کردن


معنی انگلیسی:
afflict, beset, curse, entangle, prey, take, throw, vex

لغت نامه دهخدا

دچار کردن.[ دُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مبتلی کردن. گرفتار کردن.
- دچار خطا کردن ؛ به اشتباه انداختن.

فرهنگ فارسی

مبتلی کردن

مترادف ها

trouble (فعل)
اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، رنجه کردن

swamp (فعل)
دچار کردن، مستغرق شدن، در باتلاق فرو بردن

embroil (فعل)
اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن

فارسی به عربی

مستنقع , مشکلة , ورط

پیشنهاد کاربران

land somebody in trouble/hospital/court etc
گرفتار کردن
subject somebody/something to something=to force someone or something to experience something very unpleasant, especially over a long time

بپرس