دچار

/doCAr/

مترادف دچار: دستخوش، گرفتار، گریبانگیر، مبتلا، مقید، برخورد، تصادم

معنی انگلیسی:
down, involved, sufferer, affected with, involved in

لغت نامه دهخدا

دچار. [ دُ ] ( اِ ) دو چار. دو چهار. ملاقات کردن. رسیدن دو کس بهمدیگر بیک ناگاه و یا بی خبر. ( برهان ). تصادم ناگهانی دو تن بهم. رسیدن به ناموافقی یا جانوری درنده یا امری ناملایم. || ( ص ) گرفتار. مبتلی.

فرهنگ فارسی

گرفتار، مبتلا، برخوردناگهانی، دوچهارهم گویند
۱ - ( اسم ) بر خورد ناگهانی تصادم ناگهانی رسیدن به شخصی ناموافق یا جانوری درنده یا امری ناملایم ۲ - ( صفت ) گرفتار مبتلا .

فرهنگ معین

(دُ ) (اِ. ) برخورد ناگهانی ، تصادم ناگهانی .
( ~. ) (ص . ) گرفتار، مبتلا.

فرهنگ عمید

گرفتار، مبتلا.
* دچار شدن: (مصدر لازم )
۱. گرفتار شدن، مبتلا گشتن.
۲. به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن.
۳. [قدیمی] به شخص ناموافق برخورد کردن.

گویش مازنی

/dechaar/ دچار مبتلا

واژه نامه بختیاریکا

مُفتلا

جدول کلمات

گرفتار

مترادف ها

afoul (صفت)
گرفتار، دچار

stricken (صفت)
دچار، مبتلا، اندوهگین، مصیبت زده، محنت زده

پیشنهاد کاربران

در گویش شهرستان بهاباد از مصدر مرکب "سَر دچار شدن"sar dochaar shodan" در کنار 'دچار شدن' به معنای گرفتار و مبتلا شدن استفاده می شود.
نمیدونم اسراییل کجا بود که سرْ دچارِ کشورهای مسلمون ها شد.
امروزه خونواده ها سرْ دچارِ تجمل و اسراف شدن.
...
[مشاهده متن کامل]

چِقَ وَخته ( چقدر وقته ) سرْ دچارِ این سبزی هستم.
چِقَ وَخته ( چقدر وقته ) کله بند سبزی پاک کردنم.
کله بند/kale band/در اصل کَلِّه ( به معنای سر ) بند است که در گویش شهرستان بهاباد به معنای درگیر، مشغول، سرگرم و گرفتار است. طرف میگه از صبح تالا ( تا حالا ) ، کله بند ماشین هستم ( سرگرم تعمیر ماشین یا تمیز کردن بودن )

سلیم
دجار: رسیدن یا بر خورد ناگهانی دو کسبه هم چه آدمی باشد چه آدم و جانور.
ابستن
هر که با تو بجنگ گشت دچار
با ظفر نزد او یکیست هرب
فرخی
از اتفاق بد شکر خادم با غلامی چند بشغلی بمیدان سرای امارت آمد با عبد الجبار دچار شد و عبد الجبار او را دشنام داد شکر غلامان را گفت دهید تیر و ناچخ درنهادند و عبد الجبار را بکشتند با دو پسر وی و عم زاده و چهل و اند تن از پیوستگان او
...
[مشاهده متن کامل]

بیهقی
ای یافته از فضل خدا تمکینی
گاهی که شود دچار با مسکینی
خاقانی
خود را به محال خود دچار آیی تو
چون خاک رهی چه باد پیمایی تو
عطار
جاهش از قدر سه شش بیشی نه چرخ دهد
هرکه یکبار زند با کف راد تو دچار
کمال اسماعیل
خواهم چو خسرو یک شبی افتم بدان مه در دچار
بسیار می خواهم ولی از بخت بد کم اوفتم
خسرو دهلوی
مرا گویند چون بینی ز دورش بی خبر افتی
دو چشمم چار شد تا کی به آن مهوش دچار افتم
کمال خجندی

مبتلا ، گرفتار
#دچار
دو چ یار
نخست واژه یار
این واژه از ریشه ایرانی و پارسی باستان y�Has یاهاس است.
این واژه در دوره اوستا به ریخت yārə به چم سال در آمده است.
واژه دچار در اوستا به ریخت dužiiāiriia
...
[مشاهده متن کامل]

دوچیارا بوده است
و در دوره پهلوی به ریخت dižyārīft دویاریفت بوده است به چم سال بدشگون و سال بد
و در پارسی نو به ریخت dušiyāram دوچیارام و دوچار و دچار به چم سال بد در امده است
در زبان ایران باستان. سال خوب را *Hhuyārah هویارا میگفتند.
که در اوستا آن را huiiāiriia هوارا میگفتند.
دچار = دوچایارا = دوچیار = دوچ یارا = بد سال یا سال بد
هورا= هویارا = هو یارا = خو سال یا سال نیک و خوب
https://en. m. wiktionary. org/wiki/Reconstruction:Proto - Indo - European/yóh₁r̥
در انگلیسی واژه year به چم سال از واژه پارسی یارا به چم سال می باشد که در واژگان هورا و دچار اثرات آن مانده است.
@aryairan

پیشنهاد واژه: "دچاشتَن"
1 - اگر واژه "دچار" نام باشد، می توان کارواژه یِ "دچاردَن" را بکار گرفت و از آنجایی که در گذار از بُنِ گذشته به بُنِ کنونی، دگرگونیِ آواییِ ( ش/ر ) رُخ می دهد، می توان به طور بازگشتی کارواژه "دچاشتن" را پی گرفت. نمونه ها: ( گُماشتن/گمار ) ، ( گذاشتن/گذار ) ، ( داشتن/دار ) ، ( کاشتن/کار ) ، ( انگاشتن/انگار ) و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

که اگر چنین شود، "دچار" بُنِ کنونیِ کارواژه یِ "دچاشتن" می شود و از آنجایی که در زبان پارسی بُنِ کنونی نام است، می توان از واژگانی همچون ( دچاشته و. . . ) نیز بهره گرفت.
2 - اگر "دچار" صفت باشد. ما نمی توانیم از این واژه به طور مستقیم کارواژه بسازیم؛چراکه بُنِ کنونیِ "دچاردن یا دچاشتن" نام هست ولی از آنجایی که بنابر فرض "دچار" صفت است، نمی توان نام را با صفت برابر دانست.

بریم سراغ ریشه یابی دچار
پیش از هرچیز باید بگم زبان آریایی با زبان لاتین پیوندهایی در ساخت واژگان دارد
انیران = انتی ایران = غیر ایرانی
دگر = د گر = د ( ضد ) گر ( دلیل ) => دگر= اگر این چنین نبود ( امروزه به مانای گونه های غیر است )
...
[مشاهده متن کامل]

درخشیدن = د رخشیدن = د ( ضد ) رخشیدن ( نوارنی ) = ضد درخشش ( ضد رخش )
دچار = د چار = د ( ضد ) چار ( درمان ) => آنکس یا انچیز که راه درمان ندارد => مبتلا شده

به قول سهراب سپهری : دچار یعنی عاشق.
مترادف دستخوش و . . .
معنی گرفتار ، مبتلا، برخورد، تصادم و. .
واژه ی دچار، واژه ای پارسی هست از آمیختن دو چار .
چار هیچ ربطی به عدد چهار ندارد و همخانواده ی چاره آچاره ( بی درمان ) است. در واژه نامه ی پهلوی چار ( تدبیر درمان ) و آچار منفی آن است ( بی درمان )
مبتلا
عاشق. دچارِ کسی بودن. . .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس