دویت و قلم خواست ناپاک زن
به آرام بنشست با رای زن.
فردوسی.
امیر [ مسعود ] دویت و کاغذ خواست و یک باب از مواضعت را جواب نبشت به خط خویش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149 ). پس دویت و کاغذ آوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160 ). ساخته برفتم با پرده دار یافتم امیر را در خرگاه تنها بر تخت نشسته و دویت و کاغذ در پیش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130 ). گوهر آیین را گفت دویت و کاغذ عبدالغفار راده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130 ). و این قلم را دویت نمی باید که خود چندان که بنویسی مداد دارد. ( راحةالصدور راوندی ). و رجوع به دوات شود.دویت. [ دَ ] ( ص ، اِ ) دوویر. دویر. ( لغت محلی شوشتر ). رجوع به دویر شود.
دویة. [ دَ وی ی َ ] ( ع ص ) زن بسیار تباه شکم از بیماری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
دویة. [ دَ / دُ وی ی َ ] ( ع ص ) ارض دویة؛ زمین بسیار مرض ناموافق مزاج. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
دویة. [ دَ وی ی َ ] ( ع اِ ) بیابان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || فرمان سواران مجاهد و خصوصاً مجاهدین جنگ صلیب. ( ناظم الاطباء ).