دوکان
لغت نامه دهخدا
- امثال :
کدام ابله بود احمق تر از آنک بر زبر استاد دوکان گیرد. ( کیمیای سعادت از امثال و حکم ).
- دوکان چیدن ؛ بستن دکان. ( ناظم الاطباء ).
- دوکان می فروشی ؛ میکده و جایی که در آن شراب می فروشند. ( ناظم الاطباء ).
|| مهتابی. ایوان. ( یادداشت مؤلف ). دکان. سکو. مصطبه. ( دهار ). طلل ؛ دوکان مانندی از سرای که بر آن نشینند. مصطبه ؛ دوکان مانندی که برای نشستن سازند. ( منتهی الارب ) : یک سال که در آنجا رفتم [ به عبدالاعلی ] دهلیز و درگاه و دوکانها همه دیگر بود این پادشاه [ مسعود ] فرمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 143 ). بونصر را بر آن دوکان میان درختان محفوری افکندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 ). بر کران چمن باغ دو کانی بود و بدانجا بنشستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 ). و رجوع به دکان شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
کرپه - فروشگاه