- دوچار خوردن ؛ روبروشدن. مواجه شدن. ملاقات ناگهانی. رویاروی قرار گرفتن. راست آمدن :
کدام صدر اجل دیده ای که با او هم
اجل نخورده دوچاری درین سپنج سرای.
رضاقلیخان هدایت.
- دوچار زدن ؛ ملاقات کردن و گفتگو نمودن. ( ناظم الاطباء ).- || برخورد کردن. روبرو شدن. دچار خوردن : چون به معبر جیحون رسید جمعی از خواص سلطان از خوارزم می آمدند با او دوچارزدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). تا چون به استو رسیددر پشته شایقان با لشکر تاتار دوچار زد و با عدد قلیل ساعتی طویل با آن قوم محاربت نمود. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
- || نقش دوشش نشستن. ( آنندراج ).
- دوچار شدن ؛ منازعه و مباحثه کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || مخاصمه کردن و جنگیدن و مبارزه کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || ملاقات کردن یکدیگر را. ( ناظم الاطباء ).
- دوچار گشتن ؛ به یک ناگاه دوکس به یکدیگر رسیدن و در مخاصمه شدن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
هرکه با تو به جنگ گشت دوچار
با ظفر نزد او یکی است هرب.
فرخی.
رجوع به به دچار شدن شود. || ( ص مرکب ) دچار. گرفتار. ( یادداشت مؤلف ).- دوچار بودن ؛ گرفتار بودن و مبتلا بودن. ( ناظم الاطباء ).
- دوچار شدن ؛ مبتلا شدن. ( ناظم الاطباء ).
- دوچار کردن ؛ مبتلا کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || ملاقات کردن دیگری را در راه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دچار کردن شود. || روبرو و مقابله در جنگ. مخاصمت. ( ناظم الاطباء ).