دونیم کردن


معنی انگلیسی:
to cut in two halves, to bisect
bisect
, cleave, halve, intersect

مترادف ها

cut (فعل)
قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن

bisect (فعل)
دو بخش کردن، دونیم کردن، نیمساز کردن

halve (فعل)
دونیم کردن، دو نصف کردن

split (فعل)
دونیم کردن، فتق داشتن، شکافتن، از هم جدا کردن، خرد و قطعه قطعه کردن

فارسی به عربی

نصف، اشطر

پیشنهاد کاربران

بپرس