دونه

لغت نامه دهخدا

دونه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) سبدی که از برگ سازند. || مرغ در دام افتاده. || دونه یا دونه ترکی ، قسمی از انیسون. ( از ناظم الاطباء ).

دونه. [ ] ( هندی ، اِ ) اسم هندی مرزنجوش است. ( تحفه حکیم مؤمن ).

دونه. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است به همدان و گاهی در نسبت به وی قاف زیاد کنند؛ از آن ده است عمرد ونقی بن مرداس. ( منتهی الارب ).

دونه. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است به نهاوند. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

اسم هندی مرزنجوش است .

گویش مازنی

/doone/ برنج - دانه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دُونِهِ: غیر او
معنی دُونَهُ: غیر او
ریشه کلمه:
دون (۱۴۴ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

پیشنهاد کاربران

دونه doneh
دانه ، بذر ، تخم ، واحد شمارش ، در گویش شهربابکی به برجستگی پوستی هم گفته می شود ، جوش کورک ، یه ضرب المثل دارن که میگه ، عروس ما عیبی نداشت ، سرش کچل بود کونش دونه داشت
یعنی تک وتنها ، تک ، یعند دونه که تازه ازخاک سردرآورده، خیلی مفهومی درکل
دونه. ( "و" با آوای پیش ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، برنج.

بپرس