دونم

/donam/

لغت نامه دهخدا

دونم. [ دُ ن َ ] ( ص مرکب ) نیم خشک. کمی از تری مانده. میان خشک و تر. نه خشک و نه تر. نه خشک خشک و نه تر تر. ( یادداشت مؤلف ).
- دونم شدن ؛ کمی خشک شدن. به خشکی نزدیک شدن. به حالی میانه تری و خشکی درآمدن.( یادداشت مؤلف ).

دونم. [ دُ ن ِ ] ( ترکی ، اِ )واحد مساحت مساوی چهل قدم مربع. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

واحد مساحت مساوی چهل قدم مربع .

پیشنهاد کاربران

معنی دونم سنه چی میه؟
دونم در زبان لری ( لهجه نورآبادفارس ) معنای می دانم می دهد
دونم در زبان گیلانی یعنی می دانم
دونم همچنین در تورکی آذربایجانی معنی فصل می دهد

بپرس