دولتیار

لغت نامه دهخدا

دولتیار. [ دَ / دُو ل َت ْ] ( ص مرکب ) خوشبخت. بختیار. سعید. مسعود. مقبل. بختمند. که بخت خوش دارد. ( یادداشت مؤلف ) :
زهی مظفر فیروزبخت دولتیار
که گوی برده ای از خسروان به فضل و هنر.
فرخی.
پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد
بخاصه از پدر پیش بین و دولتیار.
فرخی.
شادباش ای وزیر دولتیار
دیر زی ای گزین سپهسالار.
مسعودسعد.
تا ترا یار دولت است نه ای
در جهان خدای دولتیار.
سنایی.
که نیک بخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند. ( کلیله و دمنه ).
خادمانند و زنان دولتیار
چون مرا آن نشد اینان چه کنم.
خاقانی.
این پادشاه و شهریار که کامگار باد و دولتیار. ( تاریخ طبرستان )... مردی صاحب رای و مدبر و شجاع و دولتیار بود. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و رجوع به دولتمند و دولتی شود.

دولتیار. [ دَ ل َت ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. واقع در 20هزارگزی شهر بیجار. سکنه آن 200 تن. آب آن از چشمه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

بختیار، نیک بخت، توانگر
( صفت ) ۱ - بختیار سعادتمند . ۲ - توانگر مالدار .

فرهنگ عمید

۱. بختیار، نیک بخت.
۲. توانگر.

پیشنهاد کاربران

بپرس