دولتگین. [ دَ / دُو ل َ ] ( ص مرکب ) دولتمند. سعادتمند. ثروتمند. صاحب جاه و مال و اقبال : شد دیده دولت را در تو نظری صادق کز دولت تو گشتند احباب تو دولتگین خلقی ز تودولتگین گشتند به یک ذره از دولت تو کم نی هم فضل اله است این.سوزنی.و رجوع به دولتمند شود.