دولاب. ( اِ مرکب ) چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند. خربلة. چرخاب. ( ناظم الاطباء ). دلوآب.( شرفنامه منیری ). عجله. چرخ. بکره. چرخ آب کشی. چرخ چاه. ( یادداشت مؤلف ). چرخ آب. ( لغت محلی شوشتر ). منجنین. منجنون. جنجون. منجور. عِجلَة. عَجَلَة. دالیة. ناعورة. ساقیة. سانیة. ( منتهی الارب ) : وبیشتر آبشان از چاهها و دولابهاست. ( حدود العالم ).
دو پیکر باز چون دو یار در خواب
به یکدیگر بپیچیده چو دولاب.
( ویس و رامین ).
نیست جز دولاب گردون چون به گشتنهای خویش آب ریزد بر زمین تا می بروید زو شجر.
ناصرخسرو.
هر زمان برکشد به بانگ بلندزین سیه چاه ژرف این دولاب.
ناصرخسرو.
همیشه تا شود اندر سه وقت هر سالی فلک به گشت رحا و حمایل دولاب.
مسعودسعد.
همیشه تا فلک آبگون همی گرددگهی بسان رحا گه حمایل و دولاب.
مسعودسعد.
ز چرخ گردان دولاب وار آب روان بگاه و بیگه آری چنین بود دولاب.
مسعودسعد.
فلک به دوران گه آسیا و گه دولاب زمین ز گردون گه کهربا و گه مینا.
مسعودسعد.
به خوان دهر چون دولاب یابی کاسه ها شسته که بر دولاب گردون هست کارش کاسه گردانی.
خاقانی.
از داده دهر است همه زاده سلوت از بخشش چاه است همه ریزش دولاب.
خاقانی.
دل خاقانی دولاب روان را ماندکه ز یک سو بستاند به دگر سو بدهد.
خاقانی.
بر کنار دو جوی دیده من بانگ دولاب آسمان بشنو.
خاقانی.
چو دولاب کو شربت تر دهداز این سر ستاند بدان سر دهد.
نظامی.
چند بینی گردش دولاب راسر برون کن هم ببین میراب را.
مولوی.
باش چون دولاب نالان چشم ترتا ز صحن جانت بر روید خضر.
مولوی.
چو شوریدگان می پرستی کنندبه آواز دولاب مستی کنند.بیشتر بخوانید ...