دوقلة. [ دَ ق َ ل َ ] ( ع مص ) گرفتن چیزی را و خوردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). || برآمدن خایه های کسی و فروهشته بر پشت رانها افتادن آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
دوقلة. [ دَ ق َ ل َ ] ( اِخ ) نام شاعری. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
دوقله. [ دُ ق ُل ْ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) دوسبو. دومشک. قلتین. مقدار ششصد صاع باشد از آب چه هر قله سیصد صاع است و در مذهب شافعی این مقدار آب کر است. ( از یادداشت مؤلف ). به مذهب شافعی این مقدار آب از استعمال غیر طاهر نمی شود. ( غیاث ). در حدیث آمده : اذا بلغ الماء قدر قلتین لم یحمل خبثاً، شافعیان به این حدیث بسیار استناد کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
تا در یمینت یم بود بحر از دوقله کم بود
بل کآن همه یک نم بود از مشک و سقا ریخته.
خاقانی.
اعظم سپهبدا در تو قبله یکی است عقلی که شد دوقله جز این قبله ای نداشت.
خاقانی.
تو دوقله نیستی یک قله ای غافل از قصه عذاب ظله ای.
مولوی.
رجوع به قله شود.دوقله. [ ق َ ل َ / ل ِ ]( اِ ) کیسه مانندی را گویند که از پوش خرما بافند و بر آن خرما نهند و به جاها فرستند و به عربی دوخله گویند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ).