دوق. [ دَ / دو ] ( ع مص ) دواقة. ( ناظم الاطباء ). گول شدن. ( منتهی الارب ). احمق شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || لاغر گردیدن اشتران. || ناگوارد شدن فصیل از شیر تا آنکه برگردد از مادر. || چشیدن طعام را. ( منتهی الارب ). آزمودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرباز زدن گوسپنداز علف از ناگواری و بیمار گردیدن. ( منتهی الارب ).دوق. ( ع اِ ) به معنی شیر بسیار است و شاید معرب دوغ فارسی باشد. ( از المعرب جوالیقی ص 155 ). رجوع به الالفاظ الفارسیة المعربه ادی شیر و دوغ شود.