تا رسیدند هر دو دوشادوش
به بیابانی از بخار به جوش.
نظامی.
هرکجا روی آورم بخت سیه همره بودگاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من.
( یادداشت مؤلف ).
دوشادوش. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) ( مرکب از «دوش » ریشه مضارع دوشیدن ) دوش ها بدوش. دوشیدن از پس دوشیدن. دوشیدن پشت سرهم. لاینقطع دوشیدن. || در بیت زیر ازسوزنی ظاهراً معنی پیاپی و متصل می دهد :
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش.
سوزنی.