دوسیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) چفسیده. ( یادداشت مؤلف ). چسبیده. ( برهان ). ملتصق. ملتزق. || ملصق برای مکیدن. || وابسته [ به دیگری ]. || خود را چسبانیده. ( برهان ). || لغزیده. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسیدن شود.
چسبیده، چیزی که به چیز دیگر چسبیده باشد: چو الماس دوسیده شد بر کباب / به جنبش درآمد ز هر سو عقاب (نظامی۶: ۱۱۱۸ ).