چند پای هر کسی بوسیدنت
از طمعبر هرخسی دوسیدنت.
عطار.
- دوسیده شدن ؛ چسبیده شدن. متصل شدن. چسبیدن. ( یادداشت مؤلف ). لزج. لسوق. لزوق. لصوق.لزب. ( تاج المصادر بیهقی ).|| چسباندن و وصل کردن. || با سریش چسباندن. || بهم متصل کردن. پیوسته و ملصق کردن. ( ناظم الاطباء ). || خود را به کسی وابستن. || خواستن. به سماجت طلبیدن : و تو از خدای نبوت و پیغامبری ندوسیدی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 224 ).
- بردوسیدن ؛ بشلیدن. ( لغت فرس اسدی ).
|| در آویختن. ( لغت فرس اسدی ).
آب گندیده خاک پوسیده
در تو چون نفس روح دوسیده.
اوحدی.
|| ملصق شدن برای مکیدن. || لغزیدن. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). || اندودن || آلودن. || گچ مالیدن و گچ مالی کردن. اندود کردن. || بند کردن. || ناگاه افتادن. ( ناظم الاطباء ) || رسیدن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دررسیدن : لوط؛ دوسیدن دوستی به دل ؛ یعنی دررسیدن ( دهار ). || مایل شدن و کج شدن. || بی حس شدن اعضاء. || جنبانیدن به بالا وزیر و یا پیش و پس. || حرکت دادن به پیش. || اندیشیدن و پنداشتن. ( ناظم الاطباء ) : گرچه کارت نکوست از بد ترس
ور چه حالت بد است نیک بدوس.
دهستانی ( از فرج بعد الشدة ).