دوستی داشتن

لغت نامه دهخدا

دوستی داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) دوست بودن. محب و یار بودن. محبت داشتن. مودت و محبت داشتن. ( ناظم الاطباء ): مشاخلة؛ با کسی دوست خالص داشتن. ( منتهی الارب ). تولی ؛ دوستی داشتن با کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). خلال ؛ دوستی داشتن با کسی. ( دهار ). || عشق داشتن. || رفاقت نمودن. || دوستی کردن. عهد مودت بستن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دوست بودن .

جدول کلمات

تولا

پیشنهاد کاربران

دوستی داشتن ؛ دوستی کردن : آورده اند که یک روز پسر خود را وصیت میکرد که راز خویش با زن مگو واز مردم نوکیسه وام مگیر و با عوام و فاسق دوستی مدار. ( قصص الانبیاء ص 176 ) .

بپرس