دوست یا دشمن (باب اسفنجی شلوارمکعبی). " دوست یا دشمن " اولین قسمت فصل پنجم و قسمت ۸۱ سریال تلویزیونی انیمیشنی آمریکایی باب اسفنجی شلوارمکعبی است. این اپیزود توسط کیسی الکساندر، زئوس کرواس، مایک میچل، استیون بنکس و تیم هیل نویسندگی و انیمیشن توسط آلن اسمارت و تام یاسومی کارگردانی شد. الکساندر، کرواس و میچل نیز به عنوان مدیران استوری برد کار می کردند. این قسمت در ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ ساعت ۱۹ در نیکلودئون در ایالات متحده و در سال ۱۳۹۲ با دوبله فارسی در ایران منتشر شد.
پس از یک حمله دیگر پلانکتون به رستوران آقای خرچنگ، باب اسفنجی از آقای خرچنگ می پرسد چرا آنها از یکدیگر متنفر هستند. آقای خرچنگ در یک سری از گذشته نمایی ها به او می گوید او و پلانکتون در گذشته بهترین دوستان هم حتی از تولد بودند و همه چیز را با هم انجام می دادند. آنها در دبستان مورد تمسخر دیگران به دلیل فقیر بودن آقای خرچنگ و هوش بالای پلانکتون می گرفتند. یک روز، آقای خرچنگ یک پنی در یک کارناوال پیدا می کند، و برای اولین بار یک پول را می بیند، که برای پلانکتون بادکنک می خرد. بعداً آنها پول کافی برای خرید یک همبرگر از همبرگرهای استینکی می گیرند که با داشتن مزه وحشتناک و بودن مغازه در گورستان زایدات، به اندازه کافی پول درمی آورد، زیرا تنها در شهر یک همبرگر فروشی وجود دارد و خیلی هم محبوب است. هنگامی که استینکی از دادن یک همبرگر به آنها خودداری می کند، گفت که حضور آنها برای کسب و کارش بد است، بنابراین پلانکتون و خرچنگ تصمیم می گیرند همبرگر فروشی خودرا راه اندازی کنند، و همبرگر خود را تولید می کنند، اما هیچ کس نمی خواهد آن را امتحان کند. سپس آنها متوجه شدند که اداره سلامت مغازه استینکی را پلمپ کرده است، به این ترتیب آن دو مغازه «پلابز برگرز» باز می کنند که کودکان مجبور به خوردن همبرگرهای آنجا هستند، با وجود اینکه بدتر از استینکی است. پلانکتون می گوید که آنها اکنون کودکان را در کنترل دارند. آقای خرچنگ استدلال می کند که باید در مورد رضایت مشتری، به جای کنترل گرفتن مردم تلاش کنند. به زودی آنها باهمدیگر دعوا می کنند، و خرچنگ به یک توده زباله پرت می شود و به پلانکتون می گوید که یک روز او پشیمان خواهد شد.
در رستوران خرچنگ، پلانکتون از یک نمکدان بیرون میاید و داستان آقای خرچنگ را رد می کند و به باب اسفنجی نسخه دیگر داستان را تعریف می کند. در داستان او آقای خرچنگ می خواهد بر جیپ ها و پولهای مشتریان حکومت کند ولی پلانکتون نظر دیگری دارد و فرمول آنها پاره می شود و این بار پلانکتون به توده های زباله پرت می شود. ناگهان کارن ظاهر می شود و داستانهای هردو نفر رد می کند و ماجرای واقعی را تعریف می کند: پلانکتون و خرچنگ همبرگر را تهیه می کنند اما آنجا کسی نیست. ناگهان صدای آهنگی می آید که مال ماشین پیرمرد جنکیز است. خرچنگ به دلیل اینکه جنکیز کمک زیادی به خانواده خرچنگ نموده و دوست قدیمی آنهاست به او یکی از همبرگرهای پلابز را به تعارف می کند؛ و بعد از خوردن همبرگر جنکیز می میرد. خرچنگ و پلانکتون بعد از این اتفاق همدیگر را مقصر دانسته و باهم دیگر دعوا می کنند. فرمول پاره شده و پلانکتون از خرچنگ دور می شود و اتفاقی کاری می کند که موادی بر روی ترکیبات همبرگر بیفتد و خرچنگ آن را می چشد و می فهمد بالاخره فرمول سری همبرگر را فهمیده و خوشحال می شود. آنها به دبستان ابتدایی بر می گردند و آقای خرچنگ با همبرگرهای خرچنگی اش برمیگردد و پلانکتون با چام برگرهایش. یک بچه چام پلانکتون را خورد و بالا آورد و غش کرد و کسی دیگر همبرگر خرچنگی آقای خرچنگ را می خورد و آنقدر خوشش می آید که بقیه هم آن همبرگر هارا هم می خورند. پلانکتون قسم می خورد که روزی انتقامش را بگیرد و فرمول سری همبرگر خرچنگی را بدزدد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفپس از یک حمله دیگر پلانکتون به رستوران آقای خرچنگ، باب اسفنجی از آقای خرچنگ می پرسد چرا آنها از یکدیگر متنفر هستند. آقای خرچنگ در یک سری از گذشته نمایی ها به او می گوید او و پلانکتون در گذشته بهترین دوستان هم حتی از تولد بودند و همه چیز را با هم انجام می دادند. آنها در دبستان مورد تمسخر دیگران به دلیل فقیر بودن آقای خرچنگ و هوش بالای پلانکتون می گرفتند. یک روز، آقای خرچنگ یک پنی در یک کارناوال پیدا می کند، و برای اولین بار یک پول را می بیند، که برای پلانکتون بادکنک می خرد. بعداً آنها پول کافی برای خرید یک همبرگر از همبرگرهای استینکی می گیرند که با داشتن مزه وحشتناک و بودن مغازه در گورستان زایدات، به اندازه کافی پول درمی آورد، زیرا تنها در شهر یک همبرگر فروشی وجود دارد و خیلی هم محبوب است. هنگامی که استینکی از دادن یک همبرگر به آنها خودداری می کند، گفت که حضور آنها برای کسب و کارش بد است، بنابراین پلانکتون و خرچنگ تصمیم می گیرند همبرگر فروشی خودرا راه اندازی کنند، و همبرگر خود را تولید می کنند، اما هیچ کس نمی خواهد آن را امتحان کند. سپس آنها متوجه شدند که اداره سلامت مغازه استینکی را پلمپ کرده است، به این ترتیب آن دو مغازه «پلابز برگرز» باز می کنند که کودکان مجبور به خوردن همبرگرهای آنجا هستند، با وجود اینکه بدتر از استینکی است. پلانکتون می گوید که آنها اکنون کودکان را در کنترل دارند. آقای خرچنگ استدلال می کند که باید در مورد رضایت مشتری، به جای کنترل گرفتن مردم تلاش کنند. به زودی آنها باهمدیگر دعوا می کنند، و خرچنگ به یک توده زباله پرت می شود و به پلانکتون می گوید که یک روز او پشیمان خواهد شد.
در رستوران خرچنگ، پلانکتون از یک نمکدان بیرون میاید و داستان آقای خرچنگ را رد می کند و به باب اسفنجی نسخه دیگر داستان را تعریف می کند. در داستان او آقای خرچنگ می خواهد بر جیپ ها و پولهای مشتریان حکومت کند ولی پلانکتون نظر دیگری دارد و فرمول آنها پاره می شود و این بار پلانکتون به توده های زباله پرت می شود. ناگهان کارن ظاهر می شود و داستانهای هردو نفر رد می کند و ماجرای واقعی را تعریف می کند: پلانکتون و خرچنگ همبرگر را تهیه می کنند اما آنجا کسی نیست. ناگهان صدای آهنگی می آید که مال ماشین پیرمرد جنکیز است. خرچنگ به دلیل اینکه جنکیز کمک زیادی به خانواده خرچنگ نموده و دوست قدیمی آنهاست به او یکی از همبرگرهای پلابز را به تعارف می کند؛ و بعد از خوردن همبرگر جنکیز می میرد. خرچنگ و پلانکتون بعد از این اتفاق همدیگر را مقصر دانسته و باهم دیگر دعوا می کنند. فرمول پاره شده و پلانکتون از خرچنگ دور می شود و اتفاقی کاری می کند که موادی بر روی ترکیبات همبرگر بیفتد و خرچنگ آن را می چشد و می فهمد بالاخره فرمول سری همبرگر را فهمیده و خوشحال می شود. آنها به دبستان ابتدایی بر می گردند و آقای خرچنگ با همبرگرهای خرچنگی اش برمیگردد و پلانکتون با چام برگرهایش. یک بچه چام پلانکتون را خورد و بالا آورد و غش کرد و کسی دیگر همبرگر خرچنگی آقای خرچنگ را می خورد و آنقدر خوشش می آید که بقیه هم آن همبرگر هارا هم می خورند. پلانکتون قسم می خورد که روزی انتقامش را بگیرد و فرمول سری همبرگر خرچنگی را بدزدد.