دوستوار. ( ص مرکب ، ق مرکب ) دوست مانند. ( ناظم الاطباء ). دوستانه. ( ناظم الاطباء ). صمیمانه. ( یادداشت مؤلف ) : نوشتم یکی نامه دوست وارکه هم دوست بوده ست و هم نیک یار.دقیقی.گر نظری دوست وار بر طرف ما کنی حقه همه کیمیاست وین مس ما زر شود.سعدی.مده بوسه بر دست من دوستواربرو دوستدار مرا دوست دار.سعدی.
۱. دوست مانند، مانند دوست، دوست نما، شبیه دوست.۲. (قید ) دوستانه: مده بوسه بر دست من دوست وار / برو دوستداران من دوست دار (سعدی۱: ۵۷ ).