دوسانیدن. [ دَ ] ( مص ) چسباندن ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از برهان ). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق.الصاق. ادباق. ( یادداشت مؤلف ): ابلده ایاه ؛ دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. ( منتهی الارب ). اللط؛دوسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ارقاع ؛ به خاک وادوسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن : بدان صورت چو صنعت کرد لختی بدوسانید بر شاخ درختی.
نظامی.
|| سریش نمودن. ( ناظم الاطباء ). || خود را به کسی وابستن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ).
فرهنگ فارسی
چسبانیدن، خودرابه کسی وابستن وچسباندن ( مصدر ) ۱ - چیزی را بچیزی چسبانیدن . ۲ - خود را بکسی وابستن .
فرهنگ معین
(دَ )(مص م . ) ۱ - چسبانیدن . ۲ - خود را به کسی وابستن .
فرهنگ عمید
۱. چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن: بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲: ۱۳۴ ). ۲. خود را به کسی وابستن یا چسباندن.