حاسداهرگز نبینی تا تو باشی روی عقل
دوزخی هرگز نبیند روی و موی حور عین.
منوچهری.
چهره هندو و روی روم چرا شدهمچو دل دوزخی و جان بهشتی.
ناصرخسرو.
کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد.
خاقانی.
درین دریا کم آتش گشت کشتی مرا هم دوزخی خوان هم بهشتی.
نظامی.
حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.
سعدی.
|| لایق دوزخ. کسی که بدسرشت و گناهکار و دور از هر خصیصه دینی و انسانی و سزاوار رفتن به جحیم و دوزخ باشد : که ای دوزخی بنده دیوسر
خرد دورو دور از تو آیین و فر.
فردوسی.
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزادزین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره.
غواص.
سخن دوزخی را بهشتی کندسخن مزگتی را کنشتی کند.
( از لغت فرس اسدی ).
ندارد دین اگر مردی سخی نیست اگر باشد سخی او دوزخی نیست.
ناصرخسرو.
و نامه بنوشتند که مردی بیرون آمده است و بتان ما را دشنام می دهد و ما را دوزخی می خواند. ( قصص الانبیاء ص 226 ).دوزخی را سوی جنت نتوان برد به زور.
سعدی.
|| شکم پرست و بسیارخوار. ( ناظم الاطباء ). دوزخ گلو.