دوری گزیدن


برابر پارسی: پرهیزیدن

لغت نامه دهخدا

دوری گزیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) طمس. تغرب. طلب. ( منتهی الارب ). دوری کردن. دوری نمودن. جدایی خواستن. دوری جستن. اجتناب ورزیدن. تجنب. مجانبت. ( از یادداشت مؤلف ): معاقرة؛ دوری گزیدن از همدیگر. ( منتهی الارب ) :
چو دوری گزیند ز کردار زشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت.
فردوسی.
ز تن می خواست تا دوری گزیند
مگر با دوست در یک تن نشیند.
نظامی.

فرهنگ فارسی

طمس . تغرب .

پیشنهاد کاربران

بپرس