دورگرد

لغت نامه دهخدا

دورگرد. [ گ َ ] ( نف مرکب ) که درمسافتی دور بگردد و سیر کند. که دور از شخص سیر و گردش کند. که از دور سیر کند. که دورادور گردندگی دارد. ( یادداشت مؤلف ). دورسیر. ( آنندراج ) :
من به حسرت دورگرد و مدعی مغرور وصل
ای محبت خاک بر سر باد تأثیر ترا.
شانی تکلو.
اگر چون قطره در دریای کثرت راه ما افتد
خیال دورگرد یار تنها می کند ما را.
صائب ( از آنندراج ).
دیر برسر آن غزال دورگرد آمد مرا
از تپیدنهای دل پهلو به درد آمد مرا.
رضی دانش ( از آنندراج ).
کینه می ورزند با حسرت کشان دورگرد
بخشد انصافی خدا پهلونشینان ترا.
میرزا سلیمان حسابی اصفهانی.

فرهنگ فارسی

که در مسافتی دور بگردد و سیر کند .

مترادف ها

rotating (صفت)
چرخشی، دورگرد

پیشنهاد کاربران

بپرس