مجنون که در آن دروغگویی
دید آینه ای بدان دورویی.
نظامی.
|| دورنگی. دورنگ داشتن : چون گل بگذر ز نرم خویی
بگذر چو بنفشه از دورویی.
نظامی.
|| نفاق و دورنگی. ( ناظم الاطباء ). نفاق. ( غیاث ) ( از آنندراج ) ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( شرفنامه منیری ). منافقت. ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ). رماق. رفاق. ( منتهی الارب ) :به یتیمی و دوروییت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم.
بوحنیفه اسکافی.
- دورویی کردن ؛ نفاق ورزیدن. منافق شدن. تزویر و ریا و دورنگی نمودن. ( یادداشت مؤلف ). منافقة. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ).|| بی ثباتی. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح بدیعی ) صنعتی است و آن عبارت است از کلامی که او را نظر برحرف ملفوظ بی تغییر نقاط به دوزبان توان خواند چنانچه :
بهائی خان داری یا خریده
دموری اب داری ان تریدی.
که آن را به فارسی هم توان خواند:
بهائی خانه داری یاخریده
دوموری آب داری آن توریدی.
؟ ( از آنندراج ).